بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

118


می شود شبی



که بارانی هم باشد



بزند آرام به شیشه های ترد تنهایی،



فنجان خاطراتت را برداری



از بند نازک خیال من بُگذری و سپس



آغوشی شود شعر من



هلهله کنند کلمات و بنشینند 



در قاب شعری حزین



بسوزانند تنهایی های این همه سال ِ به خون نشسته را



و خاک کنند 



نگرانی های کنج دیوار کوچه خالی از خواب خورشید را



آن هنگام که باران من



از نگاه تو می بارید.



می شود یعنی ...



ای لیا



117



زندگــــــــی در کرانه های تنهایی درون ، نسبی ست.



زندگــــــــی در پارکینگ خانه ای دوبلکس ، مطلق است.



و زندگــــــــی در باور خـــریت اندیشه سیال ذهن ِ بشریت ، نان خشکیده ای فرو برده در آب و پی تقدیر می گردد.



116


اگر تو نبودی 



عشقی هم نبود ،



و عاشق هم روی نیمکتی در پارک



سرش به پر کردن جدول روزنامه گرم بود.



ای لیا



115


یک امروز



طـــــبع ما به شعــــر است



کاش سیــــه چشمی بیاید



پیاله شکند، بوســــه بریزد.



بین این همه خمره صد ساله عشق



آغوش شعری تر کند



و گیسوی کلمـــــــــه پریشان شود



همین یک روز ...



ای لیا



114


 


آرامــــش



سه هجا دارد ... آ... را... مِــــش! 



و چقدر سخت می نشیند 



به میان خالی ِ هجاهای دیگر زندگی!



ای لیا



113


گوشی همراه زنگ میخورد ...
"بله ..." صدائی نمی آید، جوابی نمیدهد، صدای ریز نفس هائی در پس زمینه شنیده میشود ..." بله!...صداتون نمیاد"
قطع میکند، چند روز بعد دوباره همین سناریو، دو سه هفته ای می گذرد، همه مان مزاحم داریم حتمن، درگیر نمی کنیم خودمان را که مثلن برداریم زنگ بزنیم به طرف و بگوئیم "مگر مرض داری؟" یک چندتائی هم از این فحش های کشدار بدهیم ...
چند هفته بعد ساعت سه و نمیدانم چند دقیقه بامداد گوشی زنگ میخورد، گوشی موبایل توی هال است، خواب آلود روی دیوار دست می گذارم و میرسم، گوشی را برمیدارم، شماره را نمی شناسم!
"بله؟! ..." 
"نمیخوای فحش بدی؟" صدای زیر زنانه ای این را می گوید!
- فحش چی؟
+ آخه این موقع شب، یکی زنگ بزنه و مزاحم بشه!
- تو مگه مزاحمی؟
+ آره ...
- خوب من هم اگه فحش بدم میشم یکی مثل تو!

صدای نفس می آید، تماس قطع میشود ... همانجا وسط هال دراز میکشم و می خوابم!
یک ماهی میگذرد به گمانم، چند روز پیش دوباره زنگ زد، گفت : " میخوام باهات حرف بزنم، بریم بیرون ..."
"شما؟"
"من همون مزاحمه هستم؟"
گفتم :" یکی زنگ بزنه به خودت بگه بیا بریم بیرون، میری باهاش؟ تازه مزاحم هم باشه"
خندید ... گفت نه خدائی!
شروع کرد به حرف زدن ...، حرف زد، حرف زد ... یک ساعتی شد!
فقط می خواست حرف بزند ... همین! انگار خسته شده باشد ...
آخرسر گفت :" نمی خوای نصیحتی چیزی کنی؟ یا اینکه بدونی شمارت رو از کجا پیدا کردم؟ یا اینکه اصلن من کی هستم؟"

گفتم : "جسارتن خر به نصیحت آب نمیخورد! شماره را هم از هرکسی گرفته ای و یا تصادفی زده ای نوش جانت، اینکه چه کسی هم هستی قاعدتن باید برای خودت مهمتر باشد تا من ... در ضمن اگر بخوام وقت بذارم برای این جور چیزها، خدائیش هشتم همیشه گروئه یازدهم می مونه!"

خندید، تماس قطع شد ...

+ از میان همین طوری های روزانه


112


نگران نباشید، همیشه میشود برای کثافت کاری هایمان یک مقصر فرضی بسازیم!



111


عصر باشد


چای باشد، سبز باشد


طعم سیب بدهد


خستگی برود توی قوطی!



110


گفت : عشق؟


گفتم : هان؟!


پرید روی شانه عابری دیگر ...



ای لیا



109


خستگی هایت را بردار و بیاور،


بریز در آغوش من!



ای لیا



108


خستگی در آغوش،


توئی در ذهن،


لبها را بیاور،


گور پدر تفکیک جنسیتی!



+ از میان همینطوری های روزانه



107


هوائی جابجا میشود،


بوی عطری از زیر پنجره می گذرد،


دفتر خاطرات ورقی می خورد


زنی از اینجا گذشته است!



ای لیا



106 - مصائب


مردم را مسخره نکنیم، دردهای هرکس به اندازه توانائی هایش است، یکی ناراحت گم شدن پاستیل خرسی اش است، و این بزرگترین مصیبت زندگی اش بوده. یکی هم نمی داند با بی پولی و خرج درمان پدرش چه کند! تازه اگر مصیبت بی نانی و غرولند های صاحب خانه بگذارند!
درد ها همه دردند، 
از آدمها به اندازه خودشان انتظار درک شدن داشته باشیم ...

+ از میان همینطوری های روزانه


105


و حس 


چه تنها می شد اگر


خاطره ترکی بر نمی داشت ، 


و خیالی نمی افتاد 


از روی درخت باران 


و خیس نمی شد همه ی ذهن ِ مانده در لای چرخ تقدیر.



و چه سرد می شد شعر


اگر حسی نبود در میان 


پرو خالی شدن گاه به گاه خطوط وامانده ی درد.



و حس به درد زایمان خلاقیت نمی نشست 


اگر کسی نبود که روزی به دختر باران گفته باشد :



گیسوانت طعم ِ باد می دهد

 

آن زمان که دوستت دارم در بین خواب جنگل گم می شد ...



و حس تنها شده بود.



ای لیا



104


وسخت می میرد ، زندگی


اگر خاطره ای هنوز


بوسه می زاید


در زیر سنگی.



ای لیا