بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

243


بی دریغ باشیم


مثل همین باران


که می بارد نمی پرسد چرا


کسی چتر ندارد!


ای لیا



242


آغوش خوب است،


ولی بغل ...


هیهات از بغل و ناگفته هایش!


+ از میان همینطوری های روزانه



241


حال زندگی خوب است،


شاید،


کفتری هنوز میخورد آب!


+ از میان همینطوری های روزانه



240


گاه 


یک صبح، ساعت نُه،


حرفی بالا می آید 


از منتهی الیه تنهائی درون،


ولی کسی نیست،


بشنود ...


دوباره برمیگردد،


تنهائی می ماند،


روی ثانیه های زخم خورده احساس!



ای لیا



239


زن،


تصویر یک سکوت است،


جا مانده بر روی تابلوی ورود ممنوع!



ای لیا



238 - مردها درک نمیشن!


ی جائی از داستان، از شیشه ماشین نگاه میکنه به چراغ قرمز و صدای رادیو رُ کم میکنه و میگه :


"مَردها بیشتر اوقات درک نمیشن!" 


چراغ روی ثانیه هفت گیر کرده!


+ از میان همینطوری های روزانه

237


در بی سرانجام ترین حالت یک تنهائی،


خیابانی، 


منتظر اتوبوس است!



ای لیا



236


نوشته هائی هستند که در گپ های دو نفره، باقی می ماند، برای همان یک نفر ... همان یک نفر میخواند و می فهمد، همان یک نفر همذات پنداری میکند با متن و تو نمیخواهی که کس دیگری با متن همراه شود و خودش را بگذارد جای آن یک نفر.


همان یک نفر شاید سالها بعد دوباره ببینید، دوباره بخواند، همان یک نفر!


+ از میان همینطوری های روزانه



235


نویسندگی رو می خواهد و شاعری علاوه بر رو، بَرورو هم میخواهد!!


+ از میان همینطوری های روزانه



234


گاه تنهائی


یک فنجان چای است


که سرد میشود در سکوت کافه ای!



ای لیا

اینستاگرام من : http://instagram.com/iliya.7



233


ی دفتر گرفتم، از همین دفترهای قطع مربعی (خشتی)، با ورقهای ضخیم. این دستنوشته های کوچک رو می چسبونم توش، بلکم ی اثر مکتوب از من باقی بمونه!


آخر سر هم برسه دست صاحبش ...


خلاصه اینکه اثر چاپی نداریم ولی اثر خطی از خودمون به جا بذاریم!



232 - اسیدپاشی ها و رابطه علت و معلولی با هیجان زدگی ملت ما!


به نظرم درباره این اسید پاشی ها و اینکه سر ماجرا به کجا میرسه ی مقدار داریم قضاوت زده می شیم!


اینکه اصل مطلب چیه من نه میدونم و نه مطمئنم! سر همین در این باره نظری ندارم اما ی موضوع جالبی هست این وسط که یک جورائی میشه به عنوان یک کیس مطالعاتی دربارش بحث کرد.

عادت داریم درباره اوضوع و احوال مملکت خودمان داد سخن از منظر منفی بافی سر بدهیم، خیلی زود درباره همه چیز جبهه گیری می کنیم. یک جائی در مستند انقلاب 57 که از شبکه من و تو پخش شد بختیار میگفت : مردم نمیخوان بپذیرن. یعنی اگر اتفاقی مثل حادثه سینما رکس هم رخ بده و عوامل اون اتفاق هم اصلن ربطی به حکومت نداشته باشن باز مردم نمی پذیرن که دست حکومت تو کار نباشه!


یعنی مردم فرسنگها تو قضاوت کردن و نتیجه گرفتن جلو رفتن ... وقتی من حق دارم از هر حادثه ای قضاوت مختص خودم رو داشته باشم باید به طرف مقابل ماجرا هم حق بدم درباره من قضاوت خودش رو داشته باشه! 

دست خودمون نیست! یک جامعه عصبی و بیمار، عمده دلیلش هم شاید رفتار حکومت بوده باشه ولی همش این نیست، خودمون هم نسبت به همدیگه همینطوریم! اصلن داستان اسید پاشی رو بذاریم کنار، تو اتفاقات روزمره چقدر داریم درست قضاوت می کنیم؟


+ ای نوشتار به هیچ عنوان قصد نتیجه گیری درباره ماجرای اسید پاشی ها نداره. اینکه چه هست و نیست رو بنده نه بهش واقف هستم و نه اطلاعات کاملی دارم که بخوام بندازم گردن ی گروه خاص!



231


خواب هائی که بی تو رفته ام،


خواب هائی که با تو دیده ام!


زندگی همین است،


در خواب اتفاق می افتد.



ای لیا



230


بارانی که می بارد،


خاطره ای می شوید،


از روی دیوارهای خیابانی،


منتهی به پریشان حالی زنی!



ای لیا



229


براش نوشتم :
جناب شاعر(کنار پروفایلش تو قسمت شغل نوشته"شاعر، نویسنده و چندتا چیز دیگه") اینی که شما نوشنی رو من هم دقیقن نعل به نعل نوشتم! حالا یا من شمام، یا شما منی، یا هردوتا منیم در هم، با هم! یا روی هم یا توی هم، در پی هم ...

خلاصه تکلیف منم معلوم نیست، یکیمون این وسط داره زِر میزنه! البته که شما شاعری و نویسنده!!

بلاکم کرد!