بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

358 - نصیخت زوری!


قبل از نصیحت کردن بقیه دو دقه خودمونُ بذاریم جاش ببینیم می تونیم اون کارو انجام ندیم یا نه! بعد بشینیم از دریای فضل و دانش خودمون به زور بچپونیم تو حلقش!

یادمون باشه، خیلی کارارو خودمون کردیم و درباره خیلی کارهائی هم که نکردیم قاعدتن چون آشنائی کافی نداریم نمیتونیم نظر کافی بدیم!


البته که خب اعتیاد به مواد مخدر خانمان برانداز است و نیاز نیست بری تجربه کنی و بعد بقیه رو نصیحت کنی، منظورم تو دیگر اموره که خودتونو خودمون می دونیم چیه!

357 - مردی که از توی شیشه ترشی خیره نگاه میکند! / 3


زن چند بار با نوک انگشت اشاره میزند به تُنگ شیشه ای،مرد چشمهایش بسته است، زن شیشه را می چرخاند، سر مرد داخل تنگ چرخی میزند بین مایع زردرنگ داخل شیشه، زن صورتش را به شیشه می چسباند. گونه اش را روی شیشه می گذارد. چشمهایش را می بندد، مردی را می بیند که نشسته است پشت میز نهارخوری و لبخند میزند ...


لبهایش را میگذارد روی شیشه، می بوسد!



+ داستانک



356 - زن بودن ...


زن رو نمیشه توصیف کرد،


زن رو باید زندگی کرد!



+ از میان همینطوری های روزانه



355 - حرفهای نگفته!


یه سری حرفها هم هست همون یکبار که جسارت می کنی و میگی مزه داره، دیگه تکرارش نکن. بذار از بودن تو خلسه لذتش سیراب بشی، همون زمانی که زمان متوقف شده، همون زمان فریز شده رو یادت بیاری ...



+ از میان همینطوری های روزانه



354 - مردی که از توی شیشه ترشی خیره نگاه میکند! / 2


زن قطعه ها را میپیچد لای کاغذ نازک روزنامه و بندی هم میپیچد دورشان،با دقت توی فریزر میچیند، سر مرد هنوز روی میز آشپزخانه خیره نگاه میکند. زن بارانی اش را میپوشد. چتر را بر میدارد و بیرون میرود.


چند ساعت بعد، پیرزن طبقه پائین زن را جلوی آسانسور با یک تنگ شیشه ای بزرگ می بیند. زن عصر بخیری میگوید و وارد آسانسور میشود.



+ داستانک



353


زندگی


چیزی ست


شبیه سکوت یک زن


در خلوت یک ایستگاه اتوبوس!



ای لیا



352 - خوشگل بمون!


+ خستم!


- من الآن چکار کنم تو حالت خوب بشه?


+ خوشگل بمون!



351 - رانندگی و هل بوی!


به کسی که از تو پارک میخواد بیاد بیرون راه بدید، 

به کسی که از کوچه فرعی بن بست میخواد بیاد تو اصلی راه بدید،

به کسی که گیر افتاده تو پیچ و واپیچ ترافیکِ تقاطع راه بدید،

به هم راه بدید،

دست بدید، گاهی پا بدید!

پشت فرمون کمی ریلکستر باشید، لبخند نمیزنید به جهنم، شبیه هِل بوی هم نباشید!

خلاصه اینکه انتقام کم کاری های بقیه رو از همدیگه تو رانندگی نگیرید!



+ از میان همینطوری های روزانه



350


گاهی آدمها می آیند و جای پایشان را روی دلمان میگذارند و میروند، آدم بعدی که بیاید ممکن است جای پایش جای پای قبلی را پر نکند! دلتنگ می مانیم ...



+ از میان همینطوری های روزانه



349 - بت و بت سازی!


خاصیت بت و اسطوره این است که روزی فرو خواهد ریخت، آدمها و شخصیت ها و جریانها را بت نکنیم!



+ از میان همینطوری های روزانه



348 - زنها حال زمین را خوب میکنند


به زنها باید گفت


یادشان آورد


که بودنشان


حال زمین را خوب میکند.



+ از میان همینطوری های روزانه



347 - ماتیک 2


زن توی آینه آفتابگیر ماشین ماتیکش را چندباری کشید دور لب و بعد لبها را روی هم جمع کرد و به هم مالید و در آخر لبها را غنچه کرد و تمام!


مرد روی صندلی کناری اش، دست میکشید به ماتیکی که مالیده شده بود به یقه کاپشنش!



+ از میان همین طوری های روزانه



346 - ماتیک


همه ی آرایش کردن یک طرف، آن قسمت ماتیک زدنش و جمع کردن لبها روی هم و ...


هیهات!


سکوت میکنیم و نظاره میکنیم و غرق می شویم!



+ از میان همینطوری های روزانه



345


زن را میکشد در آغوش،


طعم خیابان عوض میشود،


خاطره ای از گوشه چشم زن،


می غلتد روی گونه مرد ...



ای لیا



344 - یک طوری اصلن!


بعضی ها یک طوری هستند که آدم هوس میکند یک طوری اَش شود!


+ از میان همینطوری های روزانه