پا میگذارد توی چهل سالگی ولی انگار توی بیست و پنج سالگی متوقف شده است, اگر نمیشناختمش و با پسر بزرگترش توی خیابان می دیدمشان میگفتم خوش به حال آن پسرک که دل چنین زنی را بدست آورده است. سن یک عدد است, هرچند به قول خودش این عدد گاهی باعث میشود فکر کنی برای یک سری کارها زمان نداری ولی گمانم میشود آن اعداد را بی خیال شد. میشود تازگی را همیشه در میان خطوط زندگی احساس کرد, میشود همیشه سی و چند ساله باقی ماند, میشود فکر کرد به بیست و پنج سالگی, میشود جایی در زمان متوقف شد.
در این تنهایی
ای لیا
شبیه تکان خوردن موهای زنی در باد، زندگی همین است، همینقدر سبک، همینقدر رقیق، توی رنجهایت هم میتوانی حس کنی که زنی نشسته است توی ایوان، موهایش را شانه میکند و بوی زندگی میریزد روی احساس خیابانهای مرده این شهر ...
یکم - گفت : چک را گذاشتم جلوی مدیرعامل امضا کند, بلند شد آمد اینطرف میز چک را امضا کرد خواستم چک را بردارم بازوی چپم را گرفت جوری فشار داد که سینه ام را هم لمس کرد. خودم را کشیدم و فرار کردم بیرون.
دوم - یکی میگفت این لمس شدن بی اجازه برای زن رنج آور است. ایکاش بفهمند زن را دچار آسیب روحی و حتی گاهی جسمی میکند. حتی برای دست دادن هم ترجیحن باید صبر کرد زن خودش دست دراز کند. شاید به نظر یک لمس ساده باشد ولی قطعن از نظر زن ساده نیست.
اینوسط یکی با بقیه فرق داره هروقت هم میپرسه چرا فرق دارم میگم فرق داری دیگه, آدم فرق داشتن رو حس میکنه اما نمیتونه به زبون بیاره ... فرق داری!
یکی از دوستان درباره اینکه بهتره تو تابستون دوش بگیریم و لباسامونم بشوریم نوشتن. بعد یکی اومده زیرش درباره نبودن امکانات نوشته. اینایی که تو مترو و اتوبوس و بعضی جاها میبینی به شدت بو میدن اکثرن همین آدمهای عادی شهرنشینن, آپارتمان نشینن تو خونشون حموم دارن. والا روزی سه دقیقه دوش گرفتن خرجش هزارتومن هم نمیشه, یا شستن لباس مگه چقدر هزینه داره. حالا نمیگم روزی دوبار صبح و عصر دوش بگیریم همون یه بار هم خوبه ولی نندازیم گردن چیزای دیگه. هرچند باید گفت یکی از نشانه های افسردگی حموم نرفتنه. خیلی هم جدی.
نگاه کرد به هال, دود سیگار را فوت کرد به سمت سوراخ توی سقف.
+ از میان همینطوری های روزانه
دوست داری توی اتمسفرش باشی، توی فضایی که پر شده است از بویش, نگاهش کنی حجم صدایش را بارها مرور کنی، دوست داشتن اینطور است, آرام آرام از تمام روزنه های احساست وارد میشود، تو را پر میکند, چاره ای نداری, تسلیمش میشوی ...
صبح زود مرد توی یک خیابان خلوت ترمز میرند, به زن میگوید عصر بروند بیرون. زن میخواهد پیاده شود, نگاه میکند به اطراف, مرد را صدا میکند, مرد سر میچرخاند, لبهایش تر میشود, زن میبوسد, مرد مقاومت نمیکند, رها میشود ... یکی بوق میزند, مرد نگاه میکند توی آینه زن پیاده میشود مرد فکر میکند که دوباره همان جوان بیست و چهار ساله است.
کراش ما پسربچه ها اون زمونا یکی از اون زنایی بود که تو عروسی وسط مجلس چرخ میزد و گاهی سینه ها و موهای بلندشو تکون میداد, یکی از همونایی که لبهاش از ماتیک قرمزسرخ سرخ بود و پشت چشمش سایه آبی کمرنگ یا سبز کمرنگ بود.
صحبت میکردیم حرف رسید به تناسب اندام و ورزش گفتم من نه الکل میخورم نه سیگار میکشم خیلی جدی گفت یه ضرب المثل انگلیسی هست که میگه به مردی که نه الکل میخوره نه سیگار میکشه اعتماد نکن.
گفتم هووووم...
گفتم خوشگلی تعریف مشخصی نداره مساله اینه که تو یه لحظه با دیدن اون تصویر یاد چه چیزایی ممکنه بیافتی. گاهی ممکنه یه خاطره تو ذهنت شکل بگیره یا حتی یه بوی خاص به مشامت بخوره یا یه موزیک خاص تو ذهنت پِلی بشه.
کسی که خودش را میکشد قطعن چیزی کم دارد, چیزی را گم کرده است.
مشکلات ما یک درصد مشکلات یه سری نیست که هرروز تو شهر داریم میبینیمشون. اونا دارن زندگی میکنن علی رغم همه نداری ها و غصه هاش.
زندگی کنیم, حتی برای ثانیه ای بیشتر ...ثانیه ای بیشتر برای شنیدن صدایش.
لکه های ریز صورتش را زیر کرم پودر مخفی نکرده است, میشود رد یک زخم کوچک را روی گونه اش دید, لبخند باریک و زیبایش توی رنگ آلبالویی ماتیکش قشنگتر شده است, موهایش رنگ نشده است, خرمایی و سیاه, موهایش را از وسط باز کرده, زیر شال فیروزه ای رنگ هارمونی زیبایی دارد. توی کافه تنها نشسته است, موبایلش روی میز است, هرازگاهی نگاه میکند به صفحه گوشی, منتظر است, میخواهم بروم و بگویم : ممنون که آمده ای حال این کافه غمزده را با تلالو رنگهایت زنده کرده ای, نمیروم ... بلند میشوم میزنم بیرون.