بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1321


آمدیم کنار پنجره, از برجی که توی یکی از آپارتمانهایش زندگی میکرد پنت هاوسی را نشانم داد گفت : ببین مهندس من باید یه همچین چیزی بخرم و توش زندگی کنم نه این آپارتمان زپرتی. آن آپارتمان زپرتی که گفت دویست و چند متر بود و همه اطرافش پنجره داشت. آشپزخانه اش را کمپلت از یک شرکتی توی آلمان وارد کرده بود. پارکتش فلان بود دکور خانه بهمان بود. آن آپارتمان برای من چیزی کمتر از یک رویا نبود ولی او میگفت حقش آن پنت هاوسی ست که استخر دارد و ماشین را هم میشود برد گذاشت توی حیاط آن بالا توی ابرها و بعدش لابد نشست و خندید به ما تحت دنیا که نشسته است روی بیشتر آدمها و دارد لهشان میکند. آدم هیچوقت سیر نمیشود. تلاش خوب است همیشه به دنبال موفقیت بودن خوب است ولی بدبختانه گاهی وقتی به راه آمده پشت سرمان که نگاه میکنیم چیزی از زندگی یادمان نمی آید. فقط دویده ایم, جان کنده ایم و آجر روی آجر گذاشته ایم و رویا ساخته ایم ولی هیچ گاه با رویایمان زندگی نکرده ایم.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد