بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1331


برف می بارید, عصر شروع شده بود و حالا آرام گرفته بود, آلما سیگار را بین انگشت اشاره و شست گرفت, ته سیگار را نگاه کرد, شیوا داشت با راننده چک و چانه میزد برگشت به آلما گفت : " میگه امشب هردوتانو میخوام." 
"بهش بگو گوه اضافه نخور"
 ماشین دو سه تائی نور بالای چراغ را پرت کرد سمت آلما, محل نداد. سیگار را گذاشت توی آستری پالتو, سرش را کج کرد توی پیاده رو, نور بی جان خیابان تکه پاره هایی از پیاده رو را هم روشن میکرد, آلما نگاه میکرد به رد پاهای آدمهائی که پیش از او رفته بودند, ایستاد پاها را کنار هم جفت کرد, پرید, زمین یخ زده بود سر خورد, همانجا خودش را کشید روی سکوی جلوی یکی از خانه ها, دست کرد توی آستری, سیگار را گیراند, دود سیگار را رو به پنجره بالائی خانه فوت کرد, شیوا دست گذاشت روی شانه اش :" مرتیکه رفت, بریم خونه من" 
آلما گفت : " بابات کجاست؟"

" پیش قناریش " و بعد بلند خندیده بود.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد