بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1334


زیر پل سوار شدم, عقب دوتا خانم بودند جلو خالی بود نشستم کنار راننده, تا در را بستم گفت :من میپیچم تو فلسطین تا میدون نمیرم. گفتم قبلش پیاده میشم. زنها قبل از میدان توحید پیاده شدند, راننده که افتاد کنار بیمارستان امام شیشه سمت خودش را داد پائین و بعد گفت : از دیروز گیجم هی میخورم به درو دیوار. بیست و خرده ای سال پیش من یکی رو میخواستم باباش بهم نداد, گفت تو عرضه نون در آوردن نداری, هرکاری کردیم نشد, دیروز یکی تو میدون پاستور گفت دربست, یه خانمی هم سن و سال خودم, یه خرده رفتیم جلوتر از تو آینه نگاش کردم هی دیدم آشناست, هی نگاه کردم شک کردم و  بعد شناختمش لیلا بود همونی که میخواستم و بهم ندادنش, سر یه کوچه پیادش کردم و بعد پشت سرمم نگاه نکردم گازشو گرفتم اومدم.
 اینها را که گفت پشت چراغ تقاطع کارگر و بلوار کشاورز بودیم, شیشه را دوباره بالا داد, خواستم حرفی زده باشم مثل احمقها گفتم: عجب! 
 حرفی نزد, قبل از چراغ خیابان وصال پیاده شدم, از کناره بلوار که میرفتم پیش خودم فکر می کردم : زندگی همینقدر کوتاه و همینقدر غیرمنتظره تو را لابلای چرخ خاطراتش خرد میکند.


+ از میان همینطوری های روزانه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد