گفتم ولیعصر, از آن وسط تا بیاید کنار چندتایی فحش خورد عقب سه تا خانم بودند نشستم جلو, نرسیده به پاتریس ترمز زد یکهو در باز شد, اصلن از اول هم بسته نشده بود, هرچقدر با در ور رفت در بسته نشد خواهش کرد تا ولیعصر در را نگه دارم تا توی ولیعصر یک خاکی توی سرش بریزد, در را گرفتم, قبل از توحید زنها پیاده شدند پشت بیمارستان امام شروع کرد به حرف زدن و گفت پارسال شراب انداخته بوده البته برای خودش نه برای فروش تقریبن همه را خورده بود و فقط هفتاد لیترش مانده بود ( حساب میکردم چند مترمکعب شراب انداخته بوده که تقریبن همه اش را هم خورده بوده که هفتاد لیترش باقی مانده) بعد یکی رفته و او را فروخته. پشت چراغ تقاطع کارگر بودیم که گفت البته من برای مریضی میخورم وگرنه الکلی نیستم, از تریاکی بودن که بهتره. تایید کردم, وسط حرفهایش هم گوشی هی زنگ میخورد و من هم عذرخواهی میکرذم و جواب میدادم و بعدش هم میگفتم خب بعدش چی شد؟ توی دادگاه عجز و لابه کرده و تعهد داده ولی باید جریمه را پرداخت کند, قبل ولیعصر هم گفت : من راننده تاکسی نبودم کارگاه تراشکاری داشتم ورشکست شدم! پیاده شدم در را خودش گرفت و با یک دست رانندگی کرد و رفت پشت میدان و ناپدید شد.
+ از میان همینطوری های روزانه