بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1417


سرویس سارا زنگ زد گفت نمیاد اونم ساعت هفت صبح خوابالو خوابالو بلند شدم صورت نشسته شلوارمو کشیدم بالا و سارا رو برداشتم بردم تو راه یکی از دوستای سارارو دیدیم مادرش از این مامانای سانتی مانتاله با کلی ادا و اطوار گفتم سوارشون کنم پیاده نرن با اون قیافه خوابالو و ریش زیاد شیشه رو دادم‌ پائین گفتم سلام تشریف بیارید بالا برسونمتون، خانم اول یه نگاهی کرد و بعد با اکراه گفت نه پیاده میریم! گذشت تا اینکه چند روز پیش قرار شد بریم مدرسه کارنامه بگیریم ترو تمیز کرده بودم تی‌شرت و شلوار راسته و ... بیرون تو حیاط منتظر بودیم با سارا یهو همون خانم پیداش شد و بعد گفت عه شما بابای ساراجان هستید من مامان فلانی هستم و بعد سر حرف باز شد و بعد گفتم اتفاقن چند روز پیش صبح هم خودم بودم همون بابای سارا جان!
خلاصه که "نه! همین لباس زیباست نشان آدمیت"


+ ازمیان همینطوری‌های روزانه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد