بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1451


+ المیرا خوش هیکله، به خودش میرسه.
- قدبلنده، دوست پسرشو دیدی اومد در موسسه دنبالش؟
+ همون سوناتائیه؟ دوست پسرش نبود که داداششه. المیرا دوست پسر نداره.
- دوست پسرشه بابا، از کجا میگی داداشه؟
پسر اولی از پنجره اتوبوس به بیرون خیره میشود، دوستش از توی گوشی چیزی نشانش میدهد. "اینستاگرام المیراست ببین عکساشو پسره هم هست، آدم با داداشش اینطوری عکس میگیره؟"
پسرک باز حرفی نمیزند.

لباس فرم مدرسه دارند حداکثر شانزده هفده ساله. المیرا معلم موسسه زبانی‌ست که میروند. این را وسط حرفهایشان میفهمم نشسته‌ام پشت سرشان. پسرک اولی سر باقرخان پیاده میشود پسرک دومی میگوید که هنوز نرسیده‌اند پسرک اولی میگوید میخواهد پیاده برود.


+ از میان همینطوری‌های روزانه



1450


‏الان رقابت بین کافه‌هاست که سفارش رو تو عجیب‌ترین ظرف ممکن بیارن، دمنوش رو بریرن تو استانبولی یا کیک رو تو الک بیارن!



1449


سارا میگه بابا شما چرا من رو نمیزنی؟ میگم بچه‌هارو نباید زد کلن آدمهارو نباید زد. میگه پس چرا اون موقع‌ها بچه‌هاشون رو میزدن؟ مثلن باباحاجی شمارو میزد، با کمربند میزد. میگم اونموقع‌ها اونجور تربیت میکردن ما هم حرف گوش نمیکردیم! شر بودیم. میگه خب منم حرف گوش نمیکنم! میگم آره ولی خب باز بهت تذکر میدیم. میگه آخه شده تا ده‌بار هم گوش نکردم، میگم کتک میخوای دختر؟ میگه تو که بلد نیستی کتک بزنی. راهش رو میگیره میره تو اتاقش.


+ از میان همینطوری‌های روزانه


1448


و انسان گناه بود سرشار از عذاب وجدان ...



۱۴۴۷


دوست داشتن تو


شبیه باران است


می بارد


و نمی پرسد که چرا


کسی چتر ندارد؟




ای لیا