دست نوشته های ای لــــــــــیا
دست نوشته های ای لــــــــــیا
ساعت چهارونیم صبح زنگ زده، مثل میت که زنده میشه پاشدم درو دیوار رو توی تاریکی نگاه میکنم تلفن رو پیدا کردم میگم بله! میگه حاجی میخواستم سحر خواب نمونی. میگم شما؟ میگه "یحییم یحیی! خواب نمونی" از خواب پریدم! تاریک بود، نور باریکی از لای پرده اتاق تو میزد.
+ یحیی سال ۷۴ فوت شد.
ای لیا
جمعه 4 خرداد 1397 ساعت 18:07