بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1700


نشسته بودند کنار ساحل، باران میزد یا چیزی شبیه باران بود، پودر بود، هرچه بود خیس نمی کرد، مرد زانوها را جمع کرده بود توی سینه زن تکیه داده بود به مرد، مرد خیره بود به جائی توی دریا، آن ته ها لابد چیزی را می دید قاطی آب و موج که حالا دیگر آبی نبود، خاکستری بود، دریا به وقت باران اینطور میشد، دلگیر و شبیه آسمان ابری، خاکستری و سیاه. زن دست انداخته بود دور گردن مرد، سر مرد را کشیده بود توی سینه اش، مرد آرام آرام اشک ریخته بود، زن موهای نمناک مرد را بو کشیده بود، چشمهایش خیس شده بود، میخواست گریه نکند ولی نشد، گریه کرد، خواست به مرد بگوید دوستش دارد، خواست بگوید ولی نشد، چشمها را که باز کرد، آفتاب توی چشمش زد، دریا آبی بود، مرد رفته بود، از روی شنها بلند شد، نگاه کرد به آن ته ها توی دریا، باد میزد توی صورت زن.


+ داستانک



1697


مرد نگاه کرده بود به زن، دستهای زن را گرفته بود توی دستهایش، آرام سرش را گذاشته بود کنار سر زن، موهایش را بو کرده بود، موهای سفید و خاکستری زن را نفس کشیده بود، سالهای گذشته از توی ذهنش عبور کرد، یادش آمد اولین بار زن را توی کتابخانه دیده بود، یادش آمد زن یک کت و دامن سبز تیره پوشیده بود، یادش آمد به زن نگاه کرده بود و زن که سرش را بالا آورده بود و با مرد چشم در چشم شده بود لبخند ریزی هم زده بود، همه‌ی ان گذشته یادش آمد، تمام این چهل سال یادش آمد، حالا زن خوابیده بود، مرد نگاه کرده بود به مونیتور کنار زن، همانجا که ضربان قلب زن آرام میزد. دست کشید روی پیشانی زن، کف دستها را کشید روی موهای زن، پیشانی زن را بوسید.



1678


زن زیر سو تین را کشید، از بالا دست کرد توی سو تین و پس تان را کمی چرخاند و بالاتر آورد، کمی چرخید، خودش را توی آینه نگاه کرد، همه چیز انگار درست بود، برس را برداشت موها را از کنار سر به عقب برس کشید، دو دست را آورد سمت موها و موها را کشید عقب تمام تارهای مو را جمع کرد، از بالای گوشش جمع کرد، پشت سر کشید، کش بنفشی را دور موها پیچید، موها را کشید تا کش کامل سفت شود، خط چشم را بالای چشم کشید و کمی به بیرون‌ چشم ادامه داد، خواست رژ قرمز را روی لبها بکشد صدای زنگ توی خانه پیچید، از توی آیفون تصویر مرد را دید، توی دلش غنج زد، زیر قفسه سینه‌اش یخ کرد، لبخند دوید روی لبهایش، گوشی را برداشت: "بیا بالا" مرد گفت پائین منتظر می‌ماند، زن چند بار دیگر اصرار کرد ولی مرد خواست پائین بماند. زن گوشی را گذاشت، جلوی آینه نگاه کرد به خودش، دوست داشت مرد این صحنه را ببیند، مرد پائین سیگار می‌کشید.


+ داستانک



1676


زن یک قاشق از چای خشک را ریخت توی قوری، نگاه کرد داخل قوری، یک قاشق دیگر ریخت، آب جوش را باز کرد، گوشه‌ی پنجره را باز کرد، سرما دوید توی آشپزخانه، قوری را روی کتری گذاشت، تکیه داد به کابینت، کف دست راستش را نگاه کرد، زنی توی مترو گفته بود خط عمرش بلند است، سرما پیچید دور تنش.


+ داستانک



1674


زن حوله حمام را همانجا وسط اتاق ول کرد، روی پنجه پا خودش را کشید، دستها را بالا آورد، پس تا نهایش را بالا کشیده شد، به چپ و راست چرخید، زخم زیر شکم را نگاه کرد، به نوزادی فکر کرد، خودش را رها کرد خم شد روی زخم، مچاله شد توی خودش، بوی شامپو توی فضای اتاق پیچیده بود.



1672


مرد توی تخت جابجا شد چندباری نگاه کرد به ساعت روی دیوار، چشمها را تنگ کرد عقربه‌ها را ندید، بلند شد نشست روی تخت سر چرخاند به اطراف، هوا هنوز تاریک بود، چشمهایش به تاریکی عادت کرد بلند شد آمد توی آشپزخانه، کتری را پر کرد فندک اجاق را زد و زیر کتری رادگیراند، نشست پشت میز آشپزخانه، نور تیر چراغ برق از کوچه میزد توی آشپزخانه، گوشی را برداشت، عکسها و نوشته‌ها را بالا پایین کرد رسید به عکس زن مکث کرد، خیره شد به زن یادش آمد زن گفته بود شبیه هم نیستیم، شبیه آرزوهای هم نیستیم، زن گفته بود تو شبیه آسمان کویر در شب هستی من شبیه آسمان شهری پر نور در شب. مرد اولش نفهمیده بود ولی بعد فکر کرده بود که زن راست گفته است، آنها دو دنیای متفاوت بودند، دو سر جهانی شلوغ و آرام. کتری جوش آمده بود، مرد گوشی را رها کرد روی میز رفت توی قوری چای بریزد، تصویر زن هنوز لبخند به لب داشت.


+ داستانک



1668


زن لبهای مرد را بوسید، خواست خودش را عقب بکشد مرد دست گذاشت پشت سر زن، زن چشمها را بست، سرش را شل کرد روی دست مرد، مرد عمیقتر بوسید، مرد خودش را عقب کشید، زن نگاه کرد به مرد و خندید، کیف دستی را برداشت که پیاده شود، نگاه کرد به جلوی ماشین، پسربچه‌ای ایستاده بود و نگاهشان‌ میکرد، هردو خندیدند، زن راه افتاد توی کوچه، مرد ماشین را روشن کرد و رفت، زن برگشت به پشت سر و نگاه کرد، انگشتهارا کشید روی لبهایش، دوباره چشمهایش را بست، پسرک هنوز نگاهش می‌کرد.


+ داستانک



1629


زن تاپ را بالا کشید از دستهایش بالا آورد و پرت کرد گوشه‌ی اتاق، تن عرق کرده خود را پرت کرد روی تخت، خنکی ملحفه دوید زیر پوستش، کناره پ س تانهایش از زیر وزن تنش بیرون زده بود، پاها را باز کرد، خنکی را بیشتر کشید توی جانش، دستها را باز کرد، چشمها را بست، مردی توی خیالش نبود.


+ داستانک




1613


زن زیر سوتین را کشید، از بالا دست کرد توی سوتین و پ س ت ان را کمی چرخاند و بالاتر آورد، کمی چرخید، خودش را توی آینه نگاه کرد، همه چیز انگار درست بود، برس را برداشت موها را از کنار سر به عقب برس کشید، دو دست را آورد سمت موها و موها را کشید عقب تمام تارهای مو را جمع کرد، از بالای گوشش جمع کرد، پشت سر کشید، کش بنفشی را دور موها پیچید، موها را کشید تا کش کامل سفت شود، خط چشم را بالای چشم کشید و کمی به بیرون‌ چشم ادامه داد، خواست رژ قرمز را روی لبها بکشد صدای زنگ توی خانه پیچید، از توی آیفون تصویر مرد را دید، توی دلش غنج زد، زیر قفسه سینه‌اش یخ کرد، لبخند دوید روی لبهایش، گوشی را برداشت: "بیا بالا" مرد گفت پائین منتظر می‌ماند، زن چند بار دیگر اصرار کرد ولی مرد خواست پائین بماند. زن گوشی را گذاشت، جلوی آینه نگاه کرد به خودش، دوست داشت مرد این صحنه را ببیند، مرد پائین سیگار می‌کشید.


+ داستانک


1612


زن سیب‌زمینی‌ها را سر داد توی ماهیتابه صدای جلز و ولز و بوی روغن آب خورده پخش شد توی آشپزخانه، چند قطره روغن پرید روی ران زن، زن لبه‌ی دامن کوتاهش را کشید روی لکه‌های روغن، به دامن کوتاه جین نگاه کرد، مرد چند ماه پیش برایش خریده بود، به زن گفته بود: باز کردن زیپش حس خوبی داره. بعد به زن چشمک زده بود و خندیده بود، زن اینها را مرور می‌کرد و لبخندی نرم هم دویده بود روی لبهایش، سیب‌زمینی‌ها را جابجا کرد، دست کشید به گوش چپش و موهای آویزان را گرفت و دور انگشت پیچاند، کفگیر را توی ماهیتابه ول کرد دستها را جمع کرد زیر سینه‌هایش و نگاه کرد به سیب‌زمینی‌های خرد شده.


+ داستانک


1608


زن یک قاشق از چای خشک را ریخت توی قوری، نگاه کرد داخل قوری، یک قاشق دیگر ریخت، آب جوش را باز کرد، گوشه‌ی پنجره را باز کرد، سرما دوید توی آشپزخانه، قوری را روی کتری گذاشت، تکیه داد به کابینت، کف دست راستش را نگاه کرد، زنی توی مترو گفته بود خط عمرش بلند است، سرما پیچید دور تنش.



1606


زن آرام سرش را کج کرد سمت مرد، مرد آرام سر را گذاشت روی سر زن، چرخید به سمت زن، سر زن را بوسید، زن جمع شد طرف مرد و پهلو را مچاله کرد توی پهلوی مرد، ایستگاه هنوز سرد بود.



1590


‏نشستم توی ماشین جلوی پَک بمب دست‌ساز، ۲۳ ثانیه مونده بین سیم قرمز و سبز سیم آبی رو قطع می‌کنم، فرداش میرم‌چشم‌پزشک بهم‌ میگه دوره‌ت تموم شده مربی کار رو بده دست بچه‌ها، میام بیرون از توی پاکت سیگار آخرین سیگار رو میارم بیرون، پاکت رو مچاله می‌کنم پرت میکنم یه بچه رد میشه و میگه ‏آقا آشغال نریز شعور داشته باش، پاکت مچاله رو برمی‌دارم، توی راه یه سوسیس بندری میگیرم با دوتا نوشابه نارنجی، نگاه میکنم روشون نوشته کوکاکولا، روی تختم میشینم کاغذ بندری رو باز می‌کنم لای نون هات داگه حال ندارم برگردم پایین، همون رو میخورم، میخوابم توی خواب زری رو میبینم.



داستانک


1579


اپیزود اول

مرد نشسته بود توی ماشین، دستش روی صفحه گوشی بالا و پائین میشد، چیزی را توی گوشی نگاه میکرد، گاه لبخندی میزد، مضطرب بود، چندباری از توی آینه های ماشین نگاه کرده بود. منتظر کسی بود.

اپیزود دوم
زن یکی از ادکلنها را برداشت، بو کرد، چشمهایش را بست، توی دلش خالی شد، زیر قلبش خنک شد، حالش جا آمد، تنش مور مور شد، لذت دوید زیر پوستش، یادش آمد اولین بار که مرد صورتش را نزدیک کرده بود که لبهایش را ببوسد همینطور شده بود، مرد همین بو را میداد، از یادآوری آن لحظه بارها توی خودش مچاله شده بود. ادکلن را برداشت از مغازه خارج شد.

اپیزود سوم
مرد از توی آینه نگاه کرد زن نزدیک میشد، مرد خودش را جمع کرد، باید میگفت، بارها تمرین کرده بود، زن در را باز کرد، ترکیبی از بوی عطر زن و کرمی که زده بود فضای ماشین را پر کرد، زن خوشحال بود تا آمد چیزی بگوید مرد سریع گفت: من نمیتونم ادامه بدم، زنم رو دوست دارم، اشتباه کردم همه ش اشتباه بود.

اپیزود چهارم
زن توی تخت مچاله شده بود، به دیوار خیره بود، چشم چرخاند، ظرف ادکلن روی میز کنار آباژور بود، ادکلن را برداشت و توی هوای اتاق خالی کرد، چشمهایش را بست.


1535


‏زن حوله‌ی حمام را باز کرد آمد از روی دستگیره در پیراهن چارخانه‌ی مرد را برداشت پوشید و دکمه‌ها را بست، پیراهن مرد تا بالای رانهای زن رسید، توی آینه نگاه کرد و موها را پشت سر جمع کرد، چشمها را بست، نفس عمیقی کشید بوی مرد پیچید توی دماغش.