بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1399


دستانم را
نگاه کردم 
کثیف بود
شستم!

+ فرض کنید اینو ی آدم معروف نوشته بود. مثلن ی شاعر. یا ی هنرمند معروف. دیدن اسم اون آدم پای این نوشته این رو ارزشمند میکنه، هرچند اگر چیز چرندی نوشته باشه! یعنی محتوا اینجا ارزش نداره، محیط پیرامونشه که داره ارزش رو تعیین میکنه. اکثرمون همینطور قضاوت می کنیم. قضاوت هامون بر اساس اِلمان های محیطیه ، نه محتوی و ماهیت!




1398


یکی را دوست داشتم که مرا دوست نداشت، تفاهم خوبی بود!

+ از میان همینطوری های روزانه



1397


سال که میخواهد نو شود، بچه ها عزا می گیرند. حال نه اینکه مدرسه ها تعطیلند و خوشحالی لاجرم میرود زیر پوستشان ولی خوب مقوله خانه تکانی از آن مواردی ست که جوانان را در همان عنفوان کودکی پیر میکند.
خانه بزرگ داشتن، هم نعمت است هم مصیبت. مصیبتش می ماند برای صاحب عزا یعنی همین ماهائی که دوران کودکی و نوجوانیمان در خانه بزرگ گذشته است و دم عید که می شد رخت سیاه بر تن می کردیم و در ماتم خانه تکانی غرق می شدیم. 
مادر چند سطل را با مخلفات تمیزکاری آماده میکرد و هربار هم غر میزد که : اینجا هنور سفید نشده و ما هم هرچه زور داشتیم می زدیم ولی رنگ کرم دیوار سفیدتر نمی شد! پرده هارا باز کن، فرشها را لوله کن ... از دو هفته مانده به عید انگار وارد مناطق جنگ زده ای می شدیم که هر آن امکان شهید شدنمان میرفت. گذشت تا رسیدیم به این آپارتمان های قوطی کبریت. خانه تکانی هم عملن هیبت خود را از دست داده است.

همه ی اینها را گفتم تا برسم به اینکه :
سال که نو میشود، کاش دلهایمان هم نو شود ...



1384


آقای کاف یک صبح از خواب بیدار شد و توی آینه نگاه کرد و گفت: امروز باید متفاوت باشم، صبحانه خورد، تصمیم گرفت امروز با تاکسی برود و ماشین نبرد، ۵۰ دقیقه توی ایستگاه زیر باران ایستاد، ۶۰ دقیقه بعدی را توی ترافیک طی کرد، راننده پول خرد نداشت، بقیه پول را بیخیال شد. روز متفاوتی بود.



1377


گاه زندگی زیباست، شبیه دیدن صورت دخترک خواب‌آلودی که صبح توی تختش نشسته و موهایش پریشان است.



1726


یه سری اشتباهات هست میدونیم اشتباهه ولی انجام‌ می‌دیم، یعنی باید انجام بدیم.



1722


یه بزرگواری گفته بود با مردم زندگی کن ولی برای مردم زندگی نکن، یعنی اینکه کار خودت رو بکن درگیر بکن نکن بقیه نشو.



1716


دوست داشتن آرام آرام توی دلت، در جانت، توی رگهایت جریان پیدا می‌کند، ارام آرام چونان ماری عظیم تو را در خود می‌پپچد و استخوانهایت را خرد می‌کند، تو را می‌بلعد، هضم میشوی در میان احساسی شیرین. تا به خودت بیائی افتاده‌ای در آغوش خاطره‌ها.



1715


مادرها بوی خوبی میدن، بوی زندگی.



1710


قلب اینطور است: یادش نمی‌رود، تو را در گوشه‌ای نگه می‌دارد حتی اگر ذهن فراموشت کرده باشد.


ای لیا



1694


لوازم‌التحریری این قابلیت رو داره که ماهارو تبدیل به کودک کنه.



1667


یه سری خاطرات مثل ناخن توی گوشت هستن، یادآوریشون دردناکه، بعد که تیکه ناخن رو میگیری یه مدت کاریت نداره تا دوباره بره توی گوشت.


ای لیا



1658


‏بهار فصل خوابیدن‌هاست ... 

اردی‌بهشت شبیه زنی‌‌ست عریان خوابیده زیر نسیم خنکی که از پنجره‌ای کوچک روی پرده‌ای نازک میزند.



1620


مطمئن‌ترین آدمی که حرفهات رو جای دیگه نمیزنه فقط خودتی بزرگوار، فقط خودت.



1617


زن دراز کشید، نسیمی خنکی از پنجره میزد روی صورت عرق کرده‌اش، خاطره‌ای دویده بود زیر پوستش، صورتش را گرم کرده بود، تنش گرم شده بود ... خاطره توی رگهایش میرفت.


ا یلیا