بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

317


 

زن دهانش باز است، خط چشم را تصحیح میکند، دست میکند توی کیف، مداد دیگری را بیرون میکشد، مداد زرشکی را میکشد دور لب هایش، مگس از کوچه تنهائی میگذرد، سهراب پیاده میشود، در 206 نقره ای را باز میکند و مینشیند کنار دست زن، زن دست میگذارد روی شانه سهراب!


چراغ سبز میشود، ونجلیز میزند روی داشبورد: " کجائی عمو؟"


سهراب توی دویست و شش نقره ای دست گذاشته است روی پشتی صندلی زن! برمیگردد، چشمکی میزند!



+ از میان همینطوری های روزانه



316


زندگی را 


توی شالیزار


روی گل های صورتی رنگ پیرهنِ 


دختری دوازده ساله دیده بودم،


دست را سایبان صورتش کرده


لبخند میزند.



ای لیا



315


ای آزادی


ای که چشمانت به خون نشسته


تو را در گور میخواهند!


خانه شان ویران باد ...


روزی دوباره


لبهایم می رسد به لبهایت


فریادت میزنم


کودکانه تو را در ظهر دم کرده خیابانی


آواز خواهم داد.


"هر که تو را دربند میخواهد


خانه اش ویران باد!"



ای لیا



314


ما میتونیم در مورد همه چیز نظر بدیم ولی تا جائی که "نظردونِ "مون پاره نشه!

البته دیده شده برخی از مرزهای پارگی هم رد شدن ...



313

انسان به ذات شاد متولد میشود، یک قابلمه بردارید رویش رینگ بگیرید، هر بچه ای آن دورو بر باشد به قِر دادن می اوفتد ... دست میزند و می خندد!


+ از میان همینطوری های روزانه



312 - سال نوی میلادی مبارک


بابانوئل پرید روی سقف خانه دخترک، دنبال دودکش می گشت، دخترک خوابیده بود جلوی بخاری برقی!


+ داستانک



311


دوستان بابت پاسخ ندادن کامنتها گله مندند که حق هم دارند، ی مقدار شرایط کاریم به هم ریخته ست، سعی میکنم زودتر تکلیف خودمو روشن کنم. در ضمن احتمالن از این وبلاگ هم نقل مکان کنیم بریم بلاگفا. امکانات بلاگفا انگار بیشتره، شاید هم اصلن تعطیلش کنیم بره پی زندگیش!

باز به هر حال عذر میخوام، نذارید به حساب چیزای دیگه، دوستون دارم.
ارادتمندیم / ای لیا

310


یِ زمانی ی عکس از ژورنال خیاطی خالت میکندی و دویستا سوراخ قایم میکردی که کسی نبینه و هربار هم که میخواستی نگاش کنی، بعدش دویست بار استغفار و توبه میکردی! تازه کلی هم خوش بودی! الان بچه سیزده ساله دویست گیگ خاک بر سری داره رو هاردی که رو میز کامپیوتر اتاقش وله و سرآخر هم میگه : پسرعمو! هیچکس ما جوونارو درک نمیکنه!

زدم پس گردنش! هارد رو هم توقیف کردم!



+ از میان همینطوری های روزانه!



309


به فاصله ها گفته ام،


نرسیده به چشمهایش،


تخته سنگی پیدا کنند


کنار جوی آبی


بنشینند 


چای بریزند،


بنوشند و لیوانی هم برای من!


من هم پشت همین پیچ آخرم،


لنگ لنگان میرسم!



ای لیا



308


تهران باران دارد،


تو را ندارد!



ای لیا



307


آدمی باید، یک سری حرفها را بگذارد برای خلوت دلش!



ای لیا



306


مرد دراز کشیده است کنار تخت روی زمین، زن روی تخت دراز کشیده است و برگشته است طرف مرد، دست ها را زیر چانه جمع کرده است ،لبخند هم میزند لابد! موهایش آویزان شده اند، مرد دستش را بالا می آورد چند طره از موهای زن را می گیرد، بو میکند ... 


ته دلش، جایی پایینتر از قفسه سینه اش یخ میکند.



+ از میان همینطوری های روزانه



305


لحظه ها بو دارند، طعم دارند، یعنی هربار دیگری تکرار شوند بو و طعم خاصشان می ریزد روی احساس و ذهنمان!

مثلن من هروقت یک جور خاصی از باران ببارد طعم تمشک و بوی برگ های باران خورده خیابانی در اردیبهشت سال 79 در رشت یادم خواهم آمد!



+ از میان همینطوری های روزانه




304


+ یه لیوان از تو کابینت بردار.


- ...


+ آخ آخ! اونو برداشتی؟


- ایرادی داره مگه؟


+ نه! ولی اون مخزن خاطراته، بشین برات تعریف کنم.



303


لیوان چای از دست زن رها میشود


خاطره ها، فضای خالی بین دستان زن تا کف آشپزخانه را طی میکنند


میرسند به کف آشپزخانه


تکه تکه میشوند


ریز ریز


پخش میشوند کف آشپزخانه


تا زیر کابینتها.


دل زن فرو میریزد


مینشیند روی صندلی


سرش را در میان دستانش میفشارد


گیسوانش پهن میشوند روی میز.



+ از میان همینطوری های روزانه