مرد گفته بود : اینجا از ساعت چهار بعد ازظهر به بعد جای راحتی است، همه با هم راحتیم، شما که مشکلی ندارید؟
گفته بود : نه! خیلی هم خوبه من هم آدم راحتی هستم.
مرد دوباره گفته بود : منظورم این است که کلن راحتیم، شما هم منشی هستید و هم گاهی ممکن است ... چطور بگویم!
زن گفته بود : راحت بگید، من آدم راحتی هستم و مشکلی هم با شوخی و اینها ندارم.
مرد گفته بود : شوخی ها اینجا کمی جدیست!
زن دوزاریش افتاد! آمد بیرون، نشسته بود توی ایستگاه اتوبوس! بغض کرده بود. خیره شده بود به خیابان خسته ای در یک روز پائیزی!
+ از میان همینطوری های روزانه
چه عجب بعد مدتها وبلاگتون رو اپ کردید منتظر نوشته هاتون بودم