در را که باز کرد، بوی عطر پاشید توی صورتش. چندروزی بود ماشین را توقیف کرده بودند، متصدی پارکینگ گفت : " نگاه کنید ببینید سالمه، چیزی کم نشده باشه"
مرد ریه هایش را پرکرد، چشمهایش را بست، پرت شد توی خیابان سی و دوم!
+ داستانک