پشت چراغ میدان تجریش، از جلوی شیشه ماشین رد شد، خیابان شریعتی را رفت پائین، خاطره ای از ذهن مرد گذشت، از پشت فرمان بلند شد، از پنجره ماشین ریخت روی آسفالت، جاری شد از زیر چرخ های تویوتای شاسی بلند، خیابان شریعتی را رفت پائین.
زن دستهای یخ کرده اواخر پائیز را توی پالتو چپاند، خیابان سرد پائیزی و آدمهائی که سردرگم پی دستان گرمی می گشتند ... زن برگشته بود، بوی آشنائی در فضای خیابان سر می خورد و می آمد!
+ از میان همینطوری های روزانه