بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

319


اسم ها توی ذهنم نمیماند، نه آدمها که وسایل و یا برندها و یا هر چیز دیگری، البته در شغلم این مساله فرق دارد. آنقدر کلمات قلمبه و سلمبه را توی ذهن دارم که خودم هم نمیدانم کجای مغزم تلنبار شده اند ولی مثلن یکی مرا با فروشنده اشتباه بگیرد و بپرسد : " این ماگا چندن؟" 


باید بپرسم:"بله!؟" 


"ماگ" و با دست لیوان سفالی لعابی را نشان دهد که من هم چندتائیشان را گوشه کابینت خانه دارم که هرکدام خاطره ای از یک جای کشور را در خودشان انبار کرده اند! خب! من به اینها گفته ام لیوان، یا خیلی هم هنر به خرج داده ام گفته ام لیوان سرامیکی(حالا سرامیکی هم نبوده!) یا مثلن همین پیش پای شما دوستی گفته بود کوتون(KOTON) آف زده برو بخر و من باید بپرسم که : " این چی هست حالا؟!" او هم انگار چیز عجیبی شنیده باشد بگوید :" برند لباس!!" 


بسیاری از اسامی برای من همینطورند، شاید دائره المعارف بزرگی در ذهنم دفن کرده باشم ولی این چیزها توی ذهنم نمیماند! 


مثل همین شیرینی مافین(هروقت قنادی رفته ام گفته ام از اینها یک کیلو بده! و با دست همینهائی که میگوئید مافین را نشان داده ام)



+ از میان همینطوری های شبانه



نظرات 1 + ارسال نظر
نیوشا شنبه 13 دی 1393 ساعت 11:11

حالا دانستنشان هم خیلی مهم نیست
همین ندانستنشان جالب تر است

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد