دستم به روی تاریکی ست ،
سیاه نمی شود
رنج می دهد بغض کلمات را .
پاره می شود زهدان جملات
شعری ناقص متولد می شود ،
نه چشم رفتن دارد
نه دست نوشتن
و سرش متورم است از خیالی تنها.
در این توهم روشن و تاریک
چه کند شعر
که نمی تواند ببیند
تنهایی شاعر را.
و سیاه نمی شود
کلمه ای که به شعر می نشیند
فقط می گریاند نفس مانده در راه گلوی خاطره را.
ای لیا