بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

330


بیداری آیا؟ سر در چنبره ی زندگی داری؟

میز را جابجا کردم و دوباره صندلی را به کنار پنجره کشیده ام ، بخار از روی لیوان نسکافه می ریزد روی تاریکی شب . آن پائین زندگی لابلای دستان آدمیان می لولد و گاهی هم فقط تاریکی ست ...

نسیمی یک خط در میان از میان خطوط شب دم کرده می ریزد روی پوست زندگی ، روی احوالات بشریت.

در شب زندگی آنقدر شفاف است که ناچار می شوی پرده ای روی آن بکشی ، همه ی ابعادش 


پیداست. در شب زندگی می شود همان سرنوشتی که نوشته بودند روز ازل روی نگاه های حسرت. آدم است و سرنوشتش که روزی با طعم سیبی گره می خورد و روزی با وعده ی سیب!


می گویند : سرنوشت از پیش نوشته شده است . 

ولی نویسنده یادش رفته است نقطه ای در انتهای متن بگذارد ...

هرکس رسید چیزی در انتهایش نوشتِ ، یک خط سرنوشت این زندگی بالاجبار ،کتابی قطور شده است ...



سرنوشت است دیگر . می نویسم که زنده بمانم . تو هم بنویس . نترس از نوشتن که نوشتن خود سرنوشت محتوم است. پس خرده نگیر که چرا می نویسم و برای نوشتن دلیلی دارم یا نه؟!


شبت خوش ، تا فصل انار هم اندکی مانده . هندوانه هست اگر میلت افتاد و نظری کردی ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد