بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

375


مرد عکس ها را نگاه میکند، اتاق تاریک است، ساعت از دو نیمه شب گذشته، نور مانیتور افتاده است روی صورت مرد، روی عکسی سیاه و سفیدی توقف میکند، زن ایستاده است و تکیه داده است به دیوار، لبخندی از توی سینه مرد میدود و میرسد به لبهایش، برمیگردد عقب و تکیه میدهد به صندلی، دستهایش را جمع میکند توی سینه، انگشت دست راست را میگذارد روی لبهایش، روی لبخندش، چشمهای مرد باریک میشوند، میخندند.


زن هنوز تکیه داده است به دیوار، لبخند باریکی روی لبهای زن منجمد شده است.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد