بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

376


به سینه های درشت زن خیره بود، نمیتوانست چشم بردارد، یکی دو تا دکمه بالائی مانتوی زن از همدیگر فاصله گرفته بودند، سعی میکرد زیر لباس را هم تجسم کند، تمام تصویر را توی ذهنش ذخیره میکرد، برای وقت های تنهائیش لابد!


زن رسید خانه، مانتو را در آورد، دست کرد داخل سوتین و قالبها را کشید بیرون، راحت شد، نفسی بلند کشید، دستهایش را بالا آورد و خودش را تکانی داد، نشست پشت میز آشپزخانه، پای چپش را جمع کرد توی سینه، زانویش را مالید!



+ داستانک



نظرات 2 + ارسال نظر
ساره چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 22:50

بابا انقد سینه گنده ننویسین دیگه...

آدم افسرده میشه....همه زندگی که سینه نیس خووو

:))))))

نیوشا دوشنبه 6 بهمن 1393 ساعت 11:47

جامعه ای که زن از زن فقط کالبدش را می خواهد!

شاید البته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد