بیدار شوی، ساعت سه و نمیدانم چند دقیقه صبح باشد، سمفونی باران روی شیشه و تن عریان خیابان ریتم گرفته باشد، دانه دانه صداهای خوردن قطرات تو را بردارد و ببرد در دل خاطرات دفن کند، بروی و بنشینی کنار پنجره آشپزخانه، نگاه کنی به عبور حجم لخت باران که از مقابل نور تیر چراغ برق میگذرد و ضربه هائی که میخورد روی آب جمع شده خیابان ...
سیگار را هم سالها پیش ترک کرده باشی، چیزی نمیماند، جز ها کردن روی شیشه و کشیدن لبی خندان!
+ از میان همینطوری های روزانه
متن عالی
فقط بنظرم باید تیکه آخرش رو حذف کنی بهتر میشه جاییکه میگی " کشیدن لبخند"
مثل کات خشک و سریع توی سینما!
:)
از گوگل پلاس پیدایتان کردم و بدون اجازه لینک تان کردم.
لذت بردم از نوشته های تان
ممنون و تشک و سپاس و خیلی چیزهای دیگه
لینکت کردم