زن یکی دوتا مشت میزند تخت سینه مرد، مرد سعی نمیکند جلوی زن را بگیرد، زن نمیخواهد فریاد بزند، چشمهایش خیس است، چندتای دیگر هم میزند، مرد ایستاده است، دستش را حایل صورت کرده است، زن چندتائی مشت هم حواله سر و صورت مرد میکند که میخورد به دستهای مرد، خسته میشود، خودش را رهامیکند در آغوش مرد، گریه امانش نمیدهد، مرد زن را در آغوش گرفته است، دست میکشد به موهای زن، موهایش را می بوسد، نیم ساعت بعد، از صدای خر خرهای نازک زن مرد متوجه میشود زن خوابیده است، زن را روی کاناپه دراز میکند، پتوی نازکی را می کشد روی تن زن، می نشیند روی زمین، رویروی زن. زن آرام خوابیده است، خواب می بیند ...
+ از میان همینطوری های روزانه