بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

404 - از تلخ پروا نیست


از تمام آدمهائی که دیده ام و عکس دو نفری و چند نفری با هم نگرفته ایم(محمود دولت آبادی، کیومرث پور احمد و ...) تنها فقط حسرت یک عکس نگرفتن توی دلم می ماند، یک کارگر افغان داشتیم توی جنوب یک جورهائی هم نگهبان بود و هم کار خدمات را انجام می داد، جمله ماندگاری گفت که همیشه در ذهنم ماند، یک روز در میانه دعوای همیشگی پروژه ها و حرفهای نامربوطی که شنیده بودم روی تختی که کنار دفتر مهندسی زیر سایبانی بود نشسته بودم و کلن همه بودم نابود شده بود، آمد و یک لیوان چای آورد و نشست کنارم، دست گذاشت روی شانه ام و گفت : "مهندس! از تلخ پروا نیست"


جمله را بارها مرور کرده ام، بارها در میانه سختی روزگار و اینکه چرا با او عکسی ندارم ... با پیرمرد دلنشین هَزاره ای.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 1 + ارسال نظر
نیوشا شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 11:16

از افغان ها با این همه ماجراهای تجاوز به ناموسمان دل خوشی ندارم!!
اما همه را که نمی شود با یک چوب راند!
نیک گفته است..

همه شون اینطور نیستن. والا درباره ما ایرانی ها هم ممکنه بد قضاوت بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد