بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

408 - مدافعین شهر


آخرین تیربارچی آخرین قطار فشنگ را هم خالی کرد. روی سقف بیمارستان نشسته بود مستاصل که چه کند. یکی از مدافعین گفت : سید گفته جمع کنید و برگردید. شهر سقوط کرده. 


آخرین وانت به همراه آخرین بازمانده ها که خارج شدند، تیربارچی نگاهی به خط افق کرد جایی که دو تانک پیش میآمدند، فرصت گریه کردن نبود. سقف بیمارستان را بوسید. قرار گذاشت که برگردد و دوباره ببوسدش.


تیربار را روی دوش گذاشت و سقوط شهر را پشت سرش ندید ...

دو سال بعد برگشت، اول به نیابت از سید ممد بوسید. گونه هایش را چسباند روی سقف، هق هق گریه امانش نداد. ممد نبود ببیند مدافعین برگشته اند.



اینستاگرام من : iliya.7




نظرات 1 + ارسال نظر
نیوشا یکشنبه 19 بهمن 1393 ساعت 07:56

الان هم ممد نیست که خیلی چیزها را ببیند
و چقدر خوب است که نیست

هی داد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد