بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

410 - جامانده از پائیز


همه عاشق می شوند ، در مسیری با معشوقی پیاده می روند ، حرف می زنند .سیگاری می گیرانند ... دست در دست هم چفت می کنند. 

جلوی مغازه ای می ایستند. مرد لباس شبی را نشان می کند. زن دوست ندارد. 

"ولی این لباس مشکی راست تن توست ."


پائین تر می روند ، سر خیابانی فالوده طالبی می خورند. تمام وجود زن خنک می شود. از لذت خنکی کمی خودش را جمع می کند. مرد لبخندی می زند ... جرف دارند هنوز .حرف ها تمامی ندارند ولی ا


یکاش کمی از این حرفهارا هم برای چند سال بعد نگه می داشتند. پائیز است و برگ های چنار فرشی زرد رنگ بر روی پیاده رو پهن کرده اند. صدای له شدن برگها و خنده ی زن هارمونی عجیب دل انگیزی به وجود آورده است . بتهوون هم شک دارد که بتواند چنین هارمونی ای در موسیقی بیافریند!


کنار پیاده رو پیرمردی فال می فروشد ، زن اصرار دارد مرد نیتی کند و ورقی بردارد اما مرد می گوید : اینها خرافات است و زن می گوید : خرافات هم باشد باز شیرین است!


دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

یا بخت من طریق مروت فروگذاشت

یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد


باران نم نم باریدن می گیرد ، مرد فال را مچاله می کند و در جوی آب رها می کند ..

همه عاشق می شوند . بارها عاشق می شوند ... زندگی همین است ، هرچقدر هم بزنی خاطرات شیرینتری شاید آن پائین باشد که بالا بیایند ..




نظرات 1 + ارسال نظر
ماری دوشنبه 20 بهمن 1393 ساعت 20:39

تلخ و شیرین بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد