بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

420


از توی فرعی آمد و یک راست پیچید داخل اصلی، ترمز می گیرم، پرت میشوم جلو، کمربند مرا در آغوشش سفت می گیرد، پراید قیقاج میدهد و دور میشود، عاقله مردی چهل و چند ساله است، دهانم را باز میکنم چندتائی فحش بدهم، خودم را نگه میدارم، این روزها احساساتم شدید نازک شده است، پشت سرم یکی بوق میزند، میگذارم داخل دنده و گاز میدهم. توی شلوغی همت، جائی که ترافیک گیر کرده است، سرم را میگذارم روی فرمان، سرم را که برمیدارم کنار ساحلی نشسته ام روی یک نیمکت، دستم یک عصای چوبی ست، با کنده کاری سر یک فیل روی دسته اش. اطراف را نگاه میکنم، ساحلی با شن های سفید و صورتی، نسیم خنکی میزند از سمت دریا، کت و شلواری سرمه ای به تن دارم، یک نفر روی موج ها بالا و پائین میرود، برایم دست تکان میدهد، چشم هایم درست نمی بینند، چشمها را باریک میکنم، زنی روی تخته موج سواری ست ...


ضربه ای میخورد به پشت ماشین، صدای ممتد بوق می آید، سرم را از روی فرمان برمیدارم، توی آینه نگاه میکنم، راننده پشت سری که خانمی ست دارد با دست اشاره میکند به جلو، ترافیک راه افتاده است، من هم راه می اوفتم. پیرمرد راه می اوفتد، زن هنوز دارد روی موج ها سواری میکند.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد