بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

422 - در سه پرده!


پرده اول


تماس که تمام میشود میشنوم گوشی اش را قطع نکرده است، با گوشی دیگرش مشغول صحبت با زن دیگریست، شاید هم زنهای دیگر...

کلافه میشوم، نمیدانم چه کنم، آدم به یکباره متنفر نمیشود، آدمی که ذره ذره دوست داشتن کسی را جمع کرده است یکباره همه چیز را به هم نمیزند، اورا هم ذره ذره کنار هم چیده بودم، اخلاق و رفتار و منشش مرا در خود حل کرده بود، چیزی بود شبیه پدرم، مرد محترمی که احترام هرکسی را بر می انگیخت. شاید همین بود که مرا پاگیرش کرد، گاهی هم از زنهای دیگر سخن به وسط میکشید، زنهائی که دوستش دارند، من هم دوستش دارم، ولی فکر میکردم این دوست داشتن برایش کفایت میکند، عشقم برای او کافیست، سیرابش میکند، نکرد!



پرده دوم


از وقتی فهمیده تصادفن یکی از تماس هایش را شنیده ام پاسخی به تماس هایم نمیدهد، رد میکند، میخواهم بگویم درکش میکنم و شاید این وسط من بوده ام که اشتباه کرده ام. پاسخی نمی دهد



پرده سوم 


زندگی جریان دارد، با او یا بی او ... من که هستم.




+ داستانک



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد