نگاهش نمیکنم، ایستاده است کنار دستگاه اِی تی ام، من هم توی صف منتظر، تا پولی را منتقل کنم. عادت به نگاه کردن ندارم، تا زمانی که مخاطب کسی نباشم یا کسی را مخاطب نکرده باشم نگاه نمیکنم. حین رانندگی هم همین عادت را دارم، سرک نمیکشم توی ماشین ها. توی خیابان هم پیاده باشم اغلب اوقات نگاه نمیکنم، مگر اینکه حس کنم طرف مقابل از یک لبخند ناگهانی توی خیابان دل زده و منزجر نشود که آنهم تا بحال دو سه باری بیشتر رخ نداده. زن، از آن قیافه هائیست که عده ای توی خیابان با چشم زنده زنده می خورندشان، تا شده نگاهشان میکنند، لابد خود زن هم دوست دارد!
چندباری جابجا میشود، از سمت راست می آید سمت چپ می ایستد. نوبت من میشود، کارم را انجام میدهم، برمیگردم که بروم صدا میکند :" آقا فندک دارید؟" برنمیگردم و در همان حال رفتن می گویم :"نه!"
+ از میان همینطوری های روزانه
من هم اصلا به قیافه آدم ها نگاه نمی کنم حتی شده بارها از فروشنده ای چیزی خریده باشم اما اگر کسی بپرسه فلانی چه شکلیه نمیتونم بگم چون اصلا دقت نمی کنم
نه همه زن ها دوست ندارند شایدبعضی ها جوری خودشان رو درست می کنند که دلشان میخواد بقیه نگاهشان کنند اما بعضی ها نه دوست ندارند
بله منظور من هم برخی بود.
بعله ... طرز نه گفتن شما یه هورای بلند دارد!
:))