بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

449


نگاهش نمیکنم، ایستاده است کنار دستگاه اِی تی ام، من هم توی صف منتظر، تا پولی را منتقل کنم. عادت به نگاه کردن ندارم، تا زمانی که مخاطب کسی نباشم یا کسی را مخاطب نکرده باشم نگاه نمیکنم. حین رانندگی هم همین عادت را دارم، سرک نمیکشم توی ماشین ها. توی خیابان هم پیاده باشم اغلب اوقات نگاه نمیکنم، مگر اینکه حس کنم طرف مقابل از یک لبخند ناگهانی توی خیابان دل زده و منزجر نشود که آنهم تا بحال دو سه باری بیشتر رخ نداده. زن، از آن قیافه هائیست که عده ای توی خیابان با چشم زنده زنده می خورندشان، تا شده نگاهشان میکنند، لابد خود زن هم دوست دارد! 

چندباری جابجا میشود، از سمت راست می آید سمت چپ می ایستد. نوبت من میشود، کارم را انجام میدهم، برمیگردم که بروم صدا میکند :" آقا فندک دارید؟" برنمیگردم و در همان حال رفتن می گویم :"نه!"



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 2 + ارسال نظر
لی لی پنج‌شنبه 7 اسفند 1393 ساعت 00:24 http://leelium.blogfa.com

من هم اصلا به قیافه آدم ها نگاه نمی کنم حتی شده بارها از فروشنده ای چیزی خریده باشم اما اگر کسی بپرسه فلانی چه شکلیه نمیتونم بگم چون اصلا دقت نمی کنم
نه همه زن ها دوست ندارند شایدبعضی ها جوری خودشان رو درست می کنند که دلشان میخواد بقیه نگاهشان کنند اما بعضی ها نه دوست ندارند

بله منظور من هم برخی بود.

نیوشا سه‌شنبه 5 اسفند 1393 ساعت 13:37

بعله ... طرز نه گفتن شما یه هورای بلند دارد!

:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد