زن دست می اندازد به گوشه چشم مرد و پایش را میگذارد روی بینی مرد، می پرد روی میز، آرام پایش را میگذارد روی صندلی،سارافون گل دار کوتاهش را تکانی میدهد و می نشیند روی صندلی روبروی مرد. سیگار را از دست مرد میگیرد و پکی میزند و فوت میکند به سمت شانه راستش و میگوید : "من اینطوری نمیتونم ادامه بدم، این شخصیتی که واسه من ساختی رو دوست ندارم!"
دوباره پک میگیرد از سیگار. مرد کمی نگاه میکند و دست می برد داخل کشو و بعد بیرون میکشد ... بنگ!
مرد دست میگرداند و زیر بغل های زن را میگیرد و میکشد به سمت دری در گوشه اتاق، زن را میاندازد داخل اتاق، روی بقبه جسدها!
برمیگردد و کاغذهارا مچاله میکند. پرت میکند توی سطل. به سطح سفید کاغذ زیر دستش نگاه میکند. سربالا می آورد. به در گوشه اتاق خیره میشود.
+ داستانک
بیست وسوم اسفند تولدعزیزی را جشن
خواهیم گرفت که منتظر پیامهای تبریک شما می مانم
ان شاالله که بتوانم این عزیزراشادکنم البته باکمک
شماعزیزان