مرد بی حوصله است، چندروزی ست توی خودش مچاله شده. زن نمیداند چه کند مستاصل است. سالها زندگی مشترک و عاشقانه را گذرانده اند. من هم که از بیرون نگاهشان میکردم همین حس را داشتم ولی یکی دو سالیست که مرد تغییر کرده و این اواخر هم تغییرات تشدید شده اند. در نهایت مرد به زن میگوید جدا شویم!
این ضربه آخر مثل پتک میخورد وسط فرق زن. اینکه مردی برسد به اینجا که چنین چیزی بگوید یحتمل کار بیخ پیدا کرده است. زن سعی میکند رابطه و زندگی مشترک چندساله را حفظ کند و مرد هم با ادعای اینکه نمیخواهد زن را آزار دهد تصمیم به جدایی دارد. حرف زیاد زده ام، اینکه ممکن است مرد به چه دلیل این تصمیم را گرفته باشد و زن هم چیزهای زیادی گفته است ولی مساله اینجاست که رسیدن به این حرف، و گفتن از جدایی یعنی یک جای کار بدجور دارد لنگ میزند. هرچند سعی میکنم درباره مرد ماجرا قضاوت نکنم ولی انگار شلوار جدیدی ابتیاع کرده اند. نمیدانم!
+ از میان همینطوری های روزانه
چند سال زندگی عاشقانه و حالا یک شلوار جدید می شود پایان ماجرای عاشقانه ی آن ها!
چقدر بد می کنیم به عشق!