بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

454


مرد تکیه داده است به صندلی و دستهایش را توی سینه جمع کرده است. خودکار روی کاغذها از نفس افتاده است. زن از روی میز بلند میشود و سیگار را از دست مرد میگیرد . میرود به سمت پنجره و تکیه میدهد به کناره دیوار، دست چپ را میگذارد زیر سینه هایش و آرنج دست راست را می گذارد روی دست چپ. 


زن لباس به تن ندارد، موهای بلندش ریخته اند روی شانه هایش، مرد به زن نگاه میکند، یک عریانی ناب. لبخندی میزند. به زن میگوید : "اونجا وای نستو،بیا پیش من"


زن پک آخر را میزند و سیگار را از پنجره پرت میکند بیرون. به سمت مرد میدود، میپرد درون کاغذها. مرد روی کاغذها خم میشود و می نویسد :


" زن از روی میز بلند میشود و سیگار را از دست مرد میگیرد. میرود به سمت پنجره و تکیه میدهد به کناره دیوار، دست چپ را میگذارد زیر پستانهایش و آرنج دست راست را می گذارد روی دست چپ. 

زن لباس به تن ندارد، موهای بلندش ریخته اند روی شانه اش ..."



+ داستانک / همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد