بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

466 - کتک!


زن پدرسگی میگوید و چندتایی میزند پس گردن پسرک. به زور پنج سال را دارد. توی ایستگاهی در خیابان ستارخان چندنفری هم به جز من هستند. کسی چیزی نمیگوید. دوباره که شروع میکند به زدن جلو میروم:"خانم واس چی میزنی؟مگه شمر گیر آوردی؟"


یک جورهایی انگار فضا در سکوت غرق میشود. زن میگوید:"پسرمه!به شما چه ربطی داره؟"

"منم میدونم پسرته که پرسیدم اگر پسرت نبود که جور دیگه ای برخورد میکردم"


از توی جمع یکی میگوید: آقا حوصله داری ها. بچشه خب مبخواد تربیتش کنه!

اتوبوس میرسد، زن چیزهایی زیر لب میگوید و پسرک را میکشد طرف اتوبوس. همه سوار میشوند. من ایستاده ام. پس گردنم درد میکند.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 1 + ارسال نظر
نیوشا یکشنبه 10 اسفند 1393 ساعت 07:34

چی می تونم بگم! هیچی .... جز تاسف!

هیچ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد