بشریت
پدر بشریت را به مذبح فلسفه می بَرد
تاریخ دوباره می میرد
کودکی خون آلود
نشسته با چاقوی منطق
پوست عرفان نظری را می درد.
دیالکتیک در کوچه های هرمنوتیک
عاشق نگاه دختری نقاش شد
که صورت اگزیستانسیالیسم را
بر بومی از جنس سوررئالیسم می پاشید.
نیچه سرفه ای کرد
کامو ، سیگارش را که آتش زد
راسل و سارتر هنوز به دنبال نان آزادی بودند.
فردوسی در میدانش نشسته بود
کودکی چاقو بدست آمد
همان زیر پایش نشست.
و او سالهاست ایستاده و از این فلسفه بیمناک است.
بقیه کلمه هایی که نفهمیدم هیچی!
ولی جدا این اگزیستانسیالیسم یعنی چی؟