ماه کامل است، خسته و کوفته از شهران برمیگردم، به سمت شرق تهران در اتوبان همت می رانم، ماه هنوز کمی بالاتر از خط افق است، از دور در میانه ی پایه برج میلاد دیده میشود، در سمت راستش.
به پارک پردیسان میرسم از خروجی اتوبان خارج میشوم، در انتهای پارکینگ توقف میکنم. منظره فوق العاده ایست.پیاده میشوم که عکس بگیرم، تردید میکنم، گوشی را می گذارم داخل ماشین، همانجا جلوی ماشین می نشینم روی زمین، تکیه میدهم به جلوپنجره ماشین، چراغ ها روشن است، نور از دوطرف فرار میکند. دستانم را باز میکنم، میخواهم نور ماشین را چنگ بزنم. ماه آرام آرام از کمر برج بالا می آید. برخی فریمها را باید برای خودت نگه داری، خودت در آن لحظه غرق شوی بی شریک، بی رقیب! تصویر را ثبت نکنی، بگذاری تورا با خودش در بخشی از تاریخ منجمد کند، بشوی بخشی از آن زمان، آن لحظه، شاید روزی کسی توانست روی خط زمان عقب و جلو برود و برسد به این لحظه، مردی راببیند که دستانش را باز کرده است و نشسته است روی آسفالت خنک، خیره شده است به ماهی که کم کم میرسد به بالای برج!
+ از میان همینطوری های روزانه
فوق العاده بود
ممنون
مثل همیشه با احساس و قشنگ اما کاش عکس رو میگرفتی و ما را در لذت بردنش سهیم میکردی
اونوقت دیگه اون حس خالص از آب در نمی میومد