بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

605 - پدر

برادرم از پنجره پرید و فرار کرد، مرا بین پنجره و آسمان قاپ زد، چندتایی پس گردنی زد و سرآخر بست به درخت خرمالوی توی حیاط. نصف روز!


هان! عجیب است؟ یک صدم این رفتار در حال حاضر از نظر خیلی هاتان جنایت جنگی ست ولی حالا که فکر میکنم می بینم خودم هم مقصر بوده ام، کتک زیاد خورده ام، از انواع و اقسامش، ولی هنوز هم منتظرم گاهی پدر زنگ بزند که عصری وقت برگشتن سری هم به ما بزن، یک چای دورهمی بخوریم. خانه هایمان نزدیک است، عطر چای مادر و نشستن با پدر کنار پنجره آشپزخانه و نگاه کردن به دارو درخت پارک روبروی خانه شان و گپ و گفتی درباره خودمان. اینکه بپرسد :اوضاع و احوالت روبراه هست؟ 


همین مرا بس است، همین مرا زنده نگاه می دارد، نه ناراحتم از او، نه عقده ای به دلم مانده، پدرم که هست یعنی هنوز پشت و پناهی دارم، حتی به قدراینکه فقط حالم را بپرسد.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد