بندرعباس گرم است. شرجی طور! چشم میگردانم دختر بندر را پیدا کنم، نیست، عرق از پیشانی ام میچکد، از بین عینک و بینی می ریزد روی تیشرت قهوه ای رنگ. راننده میرسد. شصت کیلومتر بعد از بندرعباس، نرسیده به دوراهی میناب توی پمپ بنزین، دختر بندر نشسته است زیر سایه ... نقاب به صورت دارد. چشمهایش شرجی را می شکافد، میرسد به شیشه ماشین. پیاده میشوم، همه چیز میفروشد، آدامسی میخرم، چشهایش از زیر نقاب روح آدمی را شرحه شرحه میکند. راننده صدا که میزند، با دست اشاره میکنم که آمدم، برمیگردم پول آدامس را بدهم، کسی نیست. دختر بندر دوباره ناپدید میشود ... آدامس توی دستم بخار میشود. قاطی شرجی طور ها.
+ از میان همینطوری های روزانه
اومده بودید بندر عباس؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
من یک استان هرمزگانی هستم.
سلامت باشید
بله
:)