بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

622 - پدر


خسته می آمد و این وسط می فهمید ما هم در طول روز یک غلطی کرده ایم (که با معیارهای امروزی واقعن هم غلط بوده. مثلن با سنگ زده ایم سر "اسد یومورتا" پسر همسایه پشتی را شکسته ایم) کمربند را می کشیدُ حالا نزن و کی بزن. خسته میشد. صبح قبل خروس خوان میرفت و بوق سگ برمیگشت تا بچه هایش درس بخوانند، روزی مهندس و دکتر شوند(که همه شان هم شدند) که مثلن دستشان دراز نباشد بابت یک لقمه نان پیزوری. آن روزها جنوب شهر مثل حالا نبود، الان ادای جنوب شهر را در می آورند، آنروزها هزارو یک مدل خلاف به صورت روتین و عادی در کوی و برزن ها جریان داشت، صبح به وقت مدرسه رفتن معتادی را دیده بودم که از خماری توی زمستان یخ زده بود، یا جسدی که لابلای لجن های نهر آبی که میرفت به مزارع پائین محل، طاق باز افتاده بود و چشمهایش به جائی در میان آسمان خیره بود. سالم بزرگ کردن بچه ها در چنین جاهائی قاعدتن "با عزیزم امروز چکار کردی؟" به هیچ سرانجامی نمیرسید.


حرف زیاد است برای تشریح آنروزها و در چند خط نمیگنجد. شاید روزی بشود از دلش کتابی بیرون کشید که چند سالیست توی سرم وول میخورد و میخواهد بیرون بریزد، ولی این را گفتم که بگویم که همین حالا هم که شاید در کارم جزء اولین ها هستم و اسم و رسمی دارم توی صنعتی که در آن مشغولم ولی هیچ احترامی به این اندازه که مثلن پدرم یک روز پشت تلفن بگوید :" بابا! این روزا چکار میکنی؟ یه سر بیا اینجا یه چائی دور هم بخوریم" مرا سر ذوق نمی آورد، اینکه هرکس مرا تحویل نگرفت، نگرفت، به درک! ولی اون بگیرد، احترام او برایم از احترام هزارو یک مدیر و رئیس و معاون و کوفت و زهرمار ارزشمندتر است، پیرمردی که تمام سعیش این بود که بچه هایش مثل خودش روزی دستشان دراز نباشد، احترام داشته باشند.


پدر اگر دارید، قدر بدانید، پدر غرور دارد، غرورش را لگدمال نکنید ...




+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 1 + ارسال نظر
نیوشا یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 ساعت 13:57

پدر شعری است عاشقانه و بلند برای یک دختر...
و مادر... برای مادر حرف زدن عاجزم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد