بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

643


می نویسم و پاک میکنم، چندبار. زن پایش را می اندازد روی پایش، روی میز، کنار دفتر. کفش پاشنه دار مشکی رنگش برند ریباک است، پاهای خوش تراش، دامن مشکی که پاهایش را تنگ در کنار هم می فشارد، موها را از پشت بسته است، سرش را خم میکند، موهای بسته اش آویزان است: " باز چی شده؟ نوشتنت نمیاد؟" 


به شکل مسخره وار و البته دلبرانه ای میخندد، پاها را از روی میز برمی دارد، قدم زنان میرسد به در، برمیگردد و از میان قاب قرمز رنگ لبهایش می گوید: " شب دراز است، هم آغوشی شاعر و کلمات لابد شیرینتر است"



+ داستانک



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد