بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

701


ظهر خوابیده ام توی هال، سارا می آید و دست راستم را صاف میکند و سرش را میگذارد و میخوابد، خوابم برده است که چیزی مثل پتک میخورد توی صورتم، دماغم میسوزد، بلند میشوم، ساراست! در یکی از همین چرخشهای طبیعی بچه ها حین خواب با لگد کوبیده است توی صورتم. نگاهش میکنم. دست و پاها را به طرفین باز کرده است و خوابیده است. آب دهانش از کناره لبهایش ریخته است، خنده ام میگیرد، درد بینی را فراموش میکنم. نگاه میکنم به یکی از زیباترین تابلوهای خلقت ... دختربچه ای که خواب است.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد