عصر وقت برگشت از شرکت هوس کمپوت گلابی کردم. اصلن نمیدونم چی شد. توی اتوبوس طعم کمپوت گلابی ریخت زیر زبونم. میدون فلسطین یه دونه خریدم نشستم در مغازه همونجا خوردم. آخر سر هم آب توی قوطی را سرکشیدم. روی پله کوتاه جلوی مغازه نشسته بودم. دستها را گذاشته بودم روی زانوها. به قوطی کمپوت نگاه میکردم. کاش میشد همه ی هوسها را همینقدر راحت و بی دغدغه سروتهش را هم آورد ولی خب نمیشود.
+ از میان همینطوری های روزانه