بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

771


بوی توتون میداد، لابلای بوهای ترش و شیرین ادکلن و آرایشش، چندباری به ساعت نگاه کرد. دوباره از پنجره کافه خیره شده بود به توده ای متحرک که زیر باران پاییزی توی خیابان چپ و راست میرفتند. چای سفارش داده بود. دست کرد داخل کیف و پاکت مارلبرو را گذاشت روی میز. فندک قدیمی نقره ای رنگ را هم گذاشت کنارش. روی فندک دو حرف لاتین آر و اچ حک شده بود. پسرک جوان چای را گذاشت کنار دست زن. کنار ناخن های کاشته شده پوست پیازی رنگ. سرش را بالا نیاورد. تشکر کرد. پسرک کمی این پا و آن پا کرد. برگشت به سمت بار کافه. زن سیگاری گیراند، سر را بالا گرفت، کج کرد سمت پنجره، دودش را فوت کرد به سمت تصویر محو آدمها پشت شیشه باران زده کافه.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد