بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

784


کینه کرده بود که مهندس جوان را اخراج کند، چندباری گفته بودند که تو بزرگتری و شانت اجل از این حرفهاست که بخواهی سر موضوع شخصی کسی را اخراج کنی. هرکاری کردند نشد. یک لنگه پا ایستاد که باید برود. مدیرپروژه بود. رفت ماهشهر سری به پروژه بزند. ماشینشان تصادف میکند. رفت توی کما. مهندس جوان میگفت: کاش جوری نشود که آدم از نبودن کسی خوشحال بشود.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد