بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

789


ساعت دو صبح پیرمرد رفتگر نشسته است است روی سکوی خانه ای در خیابان نیاوران، لیوانی چایی در دست راست، فلاسک چای و جارو پایین پایش، ساعد دست چپ روی زانوی چپش. 

نگه میدارم. از همانجا توی ماشین نگاهش میکنم. چای را آرام آرام مینوشد. هرازگاهی به لیوان چای نگاه میکند. چای که تمام میشود لیوان را همانجا میگذارد روی سکو. جارو را برمیدارد. میرود ... 

چقدر دوست دارم یکبار هم شده اینطور چای بخورم. ساعت دو صبح توی یک خیابان.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد