بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

807 - افسردگی


هیچ وقت نتوانستم آدمهای افسرده را درک کنم، اینکه یکی مثل چسب میچسبد به زمین یا کارش میکشد به بیمارستان و درمان. نه اینکه مشکل نداشته باشم، نه اینکه در گذشته زندگی بی غم و غصه ای را گذرانده باشم، نه، سختی داشته ام و توی تنگناهای سختی هم افتاده ام، هرچند برخی توی خوشی دچار افسردگی شده اند ولی منظورم این است که ننشسته ام روی زمین و بی حرکت منتظر سرنوشت باشم. یک جاهایی از توی خاکستر بلند شده ام. همیشه یقین دارم آن شرایط سخت تغییر میکند. آن روزنه نور ته تونل برایم دلگرم کننده است. حتی اگر مثلن کرم شب تابی باشد! البته گاهی تصاویری را توی ذهنم مرور میکنم، تصاویری از مقاطع سخت زندگی و ناخودآگاه مشتم را هم میفشارم ولی گذراست تمام میشود و برمیگردم به دنیای واقعی. شاید اینکه نمیتوانم با هر شرایطی کنار بیایم کمکم میکند. اینکه نمی ایستم شرایط خودش تغییر کند. یا تغییرش میدهم یا اینکه سعی میکنم با شرایط اداپت شوم. و اینکه کلن آدم راحت و بی خیالی هستم. سخت نمیگیرم. 

درباره بیماری افسردگی و انواع و اقسامش من تخصصی ندارم، درباره چند قطبی شدن ها و چه میدانم موارد مختلفش ولی چیزی که میدانم این است میشود همیشه سیال بود. شبیه و شکل ظرف زمان و مکان شد بی آنکه ماهیتمان تغییر کند.



نظرات 1 + ارسال نظر
نون سین جمعه 1 آبان 1394 ساعت 11:36 http://free-like-a-bird.blogsky.com

سلام اقای مهندس
با لینک منبع همین متنو توی وبلاگم گذاشتم :) باشد که راضی باشید :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد