بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

849


خاطره جایی می آید


تو را غافلگیر میکند


که نه تو دیگر تویی


و نه دیگر خاطره بازی میدانی!



ای لیا



848 - قوز بالا قوز!


گاهی یکی اشتباه میفهمه، اینکه تو فقط باهاش دوستی و اون داره فراتر میره، خیلی جلوتر رفته و اصلن قرار هم نیست تو اونجاها بری. یه مدل مضحک ترش هم هست که یه جور دیگه اشتباه میفهمه اینکه فکر میکنه تو داری فراتر میری و تذکر میده! این دیگه قوز میشه بالا قوز!



847


گفت بیا فقط دوستای معمولی باشیم. رابطمون کنترل شده باشه. من بچه نمیخوام!

846 - دوست


دوست خلاصه و عصاره زندگی ست. دوست چاله چوله های احساست را پر میکند. دوست احمقانه ترین حالتهای گاه و بیگاهت را میفهمد. دوست شبیه سیب زمینی سرخ کرده است، آنهم نه یه ذره دو ذره، خیلی!

دوست یعنی" حالت خوب نیست بیام بریم بیرون"

دوست شبیه دوش گرفتن بعد از یک خستگی طولانی ست. دوست آب انار است، توی پاییز خیابان ولیعصر که نم نم باران هم توی پس زمینه میبارد.

دوست چیزی ست شبیه فشردن کبودی روی تن، دردی شیرین، که باید باشد.

دوست بودن برای کسی راحت نیست، توی حرف همه مان دوستیم پای عمل میشود فهمید چه کسی سبب زمینی سرخ کرده است.همانقدر لذیذ.



+ از میان همینطوری های روزانه



845


کل ثروتش اعم از منقول و غیر منقول و مستغلات و ملک و فلان را جمع و تفریق میکردی چهارصد میلیاری میشد. کارخانه دار بود. 

همکاری تعریف میکرد : برای انجام کار طراحی توی کارخانه اش قراردادی بستیم. البته نه خیلی سفت و محکم. ته کار برایش هفتادو پنج میلیون صورت وضعیت کردم. سه ماه رفتم و آمدم و آخرسر یک روز توی دفتر بلند شد از پشت میز و آمد شروع کرد به داد و بیداد که مگر چکار کرده ای و اینها و اینقدر نمیشود و ته تهش هفتاد میلیون بیشتر نمیدهم و ... رگهای گردنش بیرون زده بود. رفتم یک لیوان آب برایش ریختم و آوردم. گفتم همان هفتاد میلیون شما! صورتش کبود شده بود. گفتم سکته میکند. همان هفتاد میلیون را هم آنقدر تکه تکه کرد که پول از برکت افتاد.

چندسال پیش در سن چهل و هشت سالگی فوت کرد. کارخانه ای را به همراه کلی ثروت به جا گذاشت برای ورثه که لگدی هم نثار تابوتش کردند!. تا آخرشب توی کارخانه بود. صبح زود توی کارخانه بود.

مرد. به همین سادگی ... زندگی ارزشش را ندارد. ندارد. باور کن ندارد.



+ از میان همینطوری های روزانه

telegram.me/boiereihan



844


بیست و پنج سال دارد. یک پسر هفت ساله هم دارد. کلاس دوم ابتدایی. شوهرش پنجسال پیش مرده است. روی موتور کار میکرده. پیک بوده. توی یک تصادف. مقصر هم بوده. نه بیمه ای نه دیه ای. بی گواهینامه و ... داستان بدبختی این مدل آدمها را شنیده ایم. زن مدتی آواره میماند ولی کاری محدود پیدا میکند. به عنوان نظافت چی. بدون هیچ مزایایی. چهار سال پیش دوره های فراگیر پیام نور در رشته صنایع ثبت نام میکند. سال آخر است. معرفی کرده اند به صورت پاره وقت توی شرکت کار کنترل پروژه انجام بدهد. چندماه بعدش که سرصحبت باز میشود میگوید : خیلی جاها دنبال کار میرفتم ولی بیشترشون تقاضاهای اضافه داشتن. یکیشون حتی گفت صیغه خودم بشو. چرا کار بکنی؟ برا خودت و پسرت خونه میگیرم! آخر سر یه پدربیامرزی یه کار نظافت ساختمون برام پیدا کرد. بعد گفتم مهری آخرش که چی؟ گفتم درس بخونم.

درد را میشود توی خطوط چهره اش که زیر آرایش پنهان شده دید. میشود فهمید تحقیر شدن را دیده و به جان نخریده. خلاصه که گاهی کمی دورتر را هم ببینیم. کمی بیشتر ...



+ از میان همینطوری های روزانه



843


گاهی اوقات می شود راحت زندگی کرد ، هزینه ای هم ندارد.
اعصابت خرد خاکشیر شده است .به قول خودت کسی تو را درک نمی کند. بلند شو یک دوش آب سرد دوای این وقت های بی حوصلگی ست. دوش گرفتی بیا یک چایی هم دم کن . بدجور می چسبد. به چیزی هم فکر نکن. چیزی کم دارد انگار. یکی موسیقی آرام که بریزد روی تارهای عصب و پلکی که آرام می نشیند روی چشم و کمی روح را از منگنه ی زندگی آزاد می کند. همین چند لحظه ...
چای را آرام آرام بنوشی و کمی پوستت گل بیاندازد و فکرت را بگذاری کمی دم در معطل بماند وقت زیاد است برای فکر ، این دم را دریاب .

زندگی ساده است ، حتی وقتی طعم ندارد ، حتی وقتی بویش لابلای بوهای دیگر گم شده است . زندگی فقط نیاز دارد کسی تحویلش بگیرد ، کسی بفهمد هست ف کسی بگذارد از لابلای عادت سرکی بکشد ، نفسی تازه کند. زندگی مثل یک نهنگ یزرگ است یکبار که نفس بگیرد تا روزها زیر مشکلات دوام می آورد ، زندگی ساده است .... یک بار امتحان کن!

زندگی ساده است ، اگر لابلای عادت از یاد من و تو نرود. 



842


زندگی در رگ عادت


پی یاخته ی ِ حیات می گردد


زندگی در تن ِ خاطره ای


پی موسیقی خلقت می دود


زندگی دارد در جایی جریان


که صبحش با نور حقیقت می شود آغاز


زندگی حاصلضرب تپش زمین


در بوی سیب است که می افتد از درخت نیاز


زندگی به کسی نمی خندد


که در سراشیب عقل گاه به گاه می خورد تیپا


زندگی به بودن نسیم با شکوفه ی گیلاس

به بودن بادی در مزرعه ی شعر

به جوشیدن سوسک از دیوار یک تکرار

زندگی به فوت کردن شبی دم کرده

به بارانی که نمی ریزد از سکته ی ابر

زندگی به همین عادت هاست

که می شود تکرار

پی در پی پشت دیوار باغ عرفان.

زندگی نردبانی ست

که از پله هایش کودکی

ترازو می برد به خم خانه ی عدالت

فرشته ی کوری دست عابری را

میان گریز ناگزیر عبرت رها می کرد .



زندگی در موسیقی باران که می ریزد

روی لبهای باغبانی پیر

که هرس می کرد بودن را روی شاخه ی خلقت ،

زندگی در دایره ی تنگ دوستی ست که زیباست


ای لیا

تهران - بهار 1384


841


مرزهای تنت


مرزبانی ندارد


دیشب بوسه ای دزدیدم!



ای لیا


840


و امید که داشتیم


همیشه


زیر سایه ی تردید ،


و شک که می بست پای امید را .



ای لیا


839


بی شعوری هم کتاب دارد ، آداب دارد، رسوماتی دارد،


ولی شعور هنوز در تنگنای تعارفات یتیم مانده است .



838


دهان شعر


طعم بوسه دارد


شاید زنی بین کلمات


هم آغوش خاطره ای ست ...




ای لیا



837


به زور چیزی بقا نمی یابد ، حتی حقیقت ناب ...



836


تویی که نگفته میفهمی دلتنگم،


آری خودت!


تو شبیه نسیم خنک یک عصر پاییزی هستی.




ای لیا



835


زندگی یعنی 


همانیکه رژ لب را با او میخورید ...