بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

834


عاشق زنی شد که عاشق مردی بود که دوست داشت تنها زندگی کند!


+ داستانک



833


بلند شو و بیا


آغوشت را هم بیاور


این حال خراب را


فقط معاشقه ای تنگ


در میان بازوانت حریف است!




ای لیا



832 - جوگیری!


بعضی وقتها من هم جوگیر میشوم و چیزی مینویسم. یک موضع گیری سیاسی و یا اجتماعی و اعتقادی اما پیش از زدن دکمه انتشار دو سه باری میخوانم. هربار که میخوانم آتشم فروکش میکند. کم کم به جایی میرسم که متن را پاک میکنم. 

توی زندگی هم همینطور است، جوگیر میشویم و زود تصمیم گیری میکنیم و بعد هم اقدام. پیش از اقدام چندبار مرور کنیم. شاید آتشمان خوابید. سرد شد و بعدش هم فهمیدیم اصلن منطقی پشت تصمیمان نبوده.



+ از میان همینطوری های روزانه



831 - زنی بی صورت!


زن توی تاریکی ایستگاه

بی صورت

شبیه شعریست 

که مانده است 

در سینه شاعر!


ای لیا


+ زن نشسته است توی ایستگاه. چراغ ایستگاه خاموش است. روشنایی بلوار تا کمر زن را روشن کرده است. صورت زن دیده نمیشود. 

(از پنجره اتوبوس)



830 - خیانت یا هرچی که تو بگی!


با اجازه خودش منتشر میکنم :

فهمیده بودم همسرم با کسی قرار میذاره. همدیگرو میبینن. چندبار رفتم دنبالش و در نهایت یکبار هم میخواستم رو سرشون خراب بشم. خودم رو نگه داشتم. رفتم پیش مشاور. گفت از زندگی سرد شده دوباره گرمش کن. زندگیت رو. خودت رو. زنت رو. نشد. کلن دلش دیگه با من نبود. تقصیر کی بود؟ نمیدونم! تصمیم داشتم بزنمش. خشمم رو خالی کنم. سر اون مرد. سر خودش. حتی به کشتن فکر کردم. سرآخر نگاه کردم و دیدم منم نمیتونم ادامه بدم. یک روز بردمش رستوران و غذا خوردیم و بعد گفتم همه چیز رو میدونم. فردا میریم مثل دوتا آدم متمدن جدا میشیم. باورش نشد. مقاومت کرد. اما من دیگه نمیتونستم. جدا شدیم. اما روحم آسیب دید. مردانگیم آسیب دید. غیرتم آسیب دید. از خودم بدم اومد.



829 - متنی که میخوانید الزامن درست نیست!


همکار خانمی داریم به قول دوستان از این شاسی بلندها. شیک و ترو تمیز. مجرد است. یکی از پسرهای مجرد شرکت یکبار گفته بود : فلانی من از خانم مهندس خوشم میاد، البته دو به شک هستم به من میخوره یا نه، نظر تو چیه؟

چیزی نگفتم، حواله دادم به اینکه من زنها را خوب نمیشناسم. ولی اینجا خواستم این را بگویم، با اینکه گفته اند چهره و قیافه و ثروت و سطح سواد نباید در ازدواج ملاک قرار گیرد و باید انسانیت و شخصیت و منش پارامتر اصلی باشد ولی قبل از اینکه از اینکارها بخواهید بکنید توی آینه به خودتان نگاه کنید. گاهی اوقات خیلی پایین تر هستید از همان لحاظ پارامترهای ظاهری و ممکن است طرف دیگر ماجرا اصلن شما را در گوشه مخیله اش هم جا نداده باشد. نه تقصیر اوست نه تقصیر شما. اخلاق و منش هم جایی مطرح میشود که آدمها مدتی با هم بوده باشند و مثلن خانم جذب شخصیت و رفتار شما شود و الباقی مسایل را تعدیل کند و دیگر چهره و ثروت برایش مهم نباشد و وقتی به او پیشنهاد میدهید همان اول کار به شما پوزخند نزند و بزند جلوبندی و دک و پوزتان را پایین بیاورد.

یکی چیزی هست میگویند هم شان و هم کفو بودن. یک چیزی توی این مایه ها.

+ البته با کمی اختلاف درباره آقایان هم صدق میکند ولی چون معمول است مرد به زن پیشنهاد بدهد بیشتر مردان با این مساله دست به گریبانند. اینکه از کسی خوششان آمده که از نظر بقیه فرسنگها با هم فاصله دارند.



828


گور پدر زندگی و حرفهایش


گیسو بده بر باد


بگذار بوی زندگی


بریزد در آغوش خیابان


مست کند تن دیوارهای نیمه جان شهر را


خفته گان را بیدار کند


در میان هزارتوی نازک خیال!


گور پدر حرفهایشان ...



ای لیا



827 - متدهای تربیت فرزند خوب!


امروز توی شرکت صحبت کتک زدن شد و تربیت فرزند و اینها، بعد رفتند سراغ خاطراتشان از کتک خوردن و تنبیه، یکیشان گفت سخت ترین تنبیه برای ما زندانی شدن توی اتاقمان بود. آن یکی گفت چندتایی پشتمان میزدند، الباقی هم توی همین مایه ها، لیوان چای دستم بود گوش میکردم یکی از بچه ها پرسید : مهندس به شما نمیاد پدرتون اهل کتک و تنبیه بوده باشه! 

همونطور که توی قندون دنبال کوچکترین قطعه قند بودم گفتم: نه بابا! تنبیه کجا بود. بیشتر آموزش بود. مثلن یه بار اومد خونه، ما یه غلطی کرده بودیم با داداشم. مارو برد حیاط . یکی یه کپسول گاز داد دستمون بالا بگیریم، بعد گفت یه پاتون رو هم بالا بگیرید. بعد پامون زمین می اومد با شلنگ میزد.

سرمو آوردم بالا دیدم اینا آب دهنشون گیر کرده نمیتونن قورت بدن گفنم : البته خب الان خیلی با هم رفیقیم، هنوزم گاهی دوست داره بهمون آموزش بده ولی خب دیگه ما دم دستش نیستیم خیلی!



+ از میان همینطوری های روزانه



826


تو چیزی داری که من ندارم


آغوشت!



ای لیا



825


یک لحظه هایی هم هست از دست دادیمشون، بعدن قطعن دربارشون خیلی فکر خواهیم کرد، به هیچ نتیجه ای هم نخواهیم رسید. مثل زخمی که میتراشیم و هی تازه ترش میکنیم.



+ از میان همینطوری های روزانه




824


بین آشناها، دوستان، فامیل، همکاران، راننده تاکسی، گذری ها، هرکس میرسد میپرسد: لاتاری اسم نوشتی یا نه؟

این حجم عظیم فرار به سمت مدینه فاضله ای که توی ذهنمان ساخته ایم کمی نگران کننده است. اینکه فکر میکنیم این خراب شده هیچ آینده ای برای ما ندارد. حتی بین کنشگران اجتماعی نیز عده ای رفتن را ترجیح داده اند. قطعن برای من امثال نسرین ستوده از امثال شادی صدر محترمترند که نشسته اند آن طرف گود و میگویند لنگش کن. اینها با تمام ناملایمات و بی عدالتی ها مانده اند. این خراب شده هرچه هست خانه ماست. کسی منکر شرایط بهتر و استانداردهای بالای زندگی در آنسوی آبها نیست ولی اینجا خانه من است. اگر دیواری خراب شود باید دوباره بسازمش. خلاصه که آنطرف آب حلوا خیرات نمیکنند. آنجا هم هرچه هستیم شهروند درجه دو هستیم.

+ منظورم رفتن برای تحصیل نبود. هرچند آنهایی هم که رفتند برای تحصیل بیشترشان برنگشتند. خودم را هم نمیدانم که اگر بروم برمیگردم یا نه! فعلن که هستم و سعی میکنم به اندازه یک نفر تلاش کنم برای جبران کاستی ها.



823


چه زندگی هایی که نکردیم


چه دستهایی که نگرفتیم


و همه ی اینها را


جا میگذاریم و میرویم ...




ای لیا