پیشخدمت بار آمد و کاغذی داد دستم، گفت : خانم اینو دادن.
نگاه کردم آنطرف دیدم زنی با رانهای کشیده که پاهایش را انداخته بود روی هم و کفش پاشنه بلند سرمه ای رنگی را با لباس شب سرمه ای رنگ ست کرده است و موها را از پشت سر جمع کرده بود و گوشواره بلندی هم انداخته بود، دارد به من نگاه میکند، لبخندی زد، گیلاسش را بالا آورد و برد نزدیک لبهایش، خودم را جمع و جور کردم، لبخندی زدم، به فکر این بودم که کدام هتل برویم، کاش شیو کرده بودم! کاغذ را باز کردم، نوشته بود: " زیپت بازه!"
نگاه کردم به شلوار، زبپ را بالا کشیدم، مردی از توالت بار بیرون آمد و دست زن را گرفت. رفتند.
+ داستانک