دختر پانزده شانزده ساله به مادرش گفته است من هم دوست پسر میخواهم. مادر و پدر مانده بودند چه کنند. دختر از این درس خوان هاست. دیده بود یک سری دوست پسر دارند و به قول خودشان لاو میترکانند و او هم خواسته بود.
تصمیم میگیرند که دخترشان با پسر یکی از همکاران زن البته با هماهنگی مادر پسر که همسن و سال دختر بوده دوست شود. چند ماهی میرفتند و می آمدند و از دور پدر و مادرها مراقبشان بودند و بعد از چهارماه دختر دلزده میشود و کلن بی خیال دوست پسر داشتن میشود. دختر به مادرش گفته بود کیوان بچه ست! من وقتمو بیخودی دارم تلف میکنم.
+ از میان همینطوری های روزانه
چه داستان آشنایی...